۱۳۹۴ مهر ۳۰, پنجشنبه

اندر حکایت پوست (7) اندرزها و مثل های پوستانه ـ پاره دوم





اندر حکايت پوست 7

اندرزها و مثل های پوستانه ـ پاره دوم








پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می ­کنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن­که از ازدیاد پانویس ­های طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آن­ها توضیح جانبی داد ازجمله:
نام­ ها و مکان­ ها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر: 
1.   با رنگ متفاوت از زمینه اصل، و
2.   با حروف کژ، و در پاره ای از مواقع،
3.   با خط زیرین مشخص شده است.
خواننده درصورت تمایل به آگاهی بیش­تر می ­تواند بر روی واژه، اصطلاح، نام و یا ... «کلیک» کند تا به «ویکی پدیا» رفته و بر آگاهی خود کمی بی افزاید. مثلاً اگر شما بر روی نام سلطان محمود غزنوی که به صورت «سلطان محمود غزنوی» نوشته شده است، «کلیک» کنید، صفحه مورد دلخواه شما باز خواهد شد.

فهرست مطالب
نقد کوتاه
راهنمايی ­های ضروری
به ­بهانۀ پيش ­درآمد
شعارها
و حالا اندر حکايت پوست
انواع پوست و طبقه ­بندی آن
الف ـ جنس پوست
ب ـ رنگ پوست
ج ـ دامنۀ فعاليت پوست
د ـ تأثيرات جوّی و پوست
هـ ـ مشخصات و مختصات وضعی/حالتی پوست
و ـ نقش پوست در پردازش کارهای جاريه
ز ـ کارآمدهای پوستی
فعاليت ­های درون­ مرزی وآسيب ­شناسی پوست
الف ـ فعاليت ­های درون ­مرزی
ب ـ آسيب ­شناسی
ب1 ـ نگرانی­ ها
ب2 ـ آسيب ­ها
ب3 ـ شباهت الگوئی
ب4 ـ حواس­ پرتی
ب5 ـ آلودگی موقتِ سطحی
ب6 ـ خطاهای کوچکِ غيرعمد
داستان 
* اندرزها و مثل های پوستانه
ضمائم
آقا رضا، همکار جعفرآقا!
اندر بيان ستايش پوستان خَرزَه و...
بارک­ ا­لله پسم، بارک ­الله پيشم
بستن مرد
بِله ­ديگ، بِله چغندر
پوست­ های خان­ ساز
چابُکی
چه وقت ابوالحسن، ابوالحسن شد؟
شکايت تَظَلُمِ آلت فعل
پاسُخ به شکايتِ آلت فعل
يک پوست و دو هوا
هَزليّات
آتشِ کُس
آرزوی کير
اعترافِ کير
باريک ­بين
بازی کير با کير
بی­ پوست ماندن کير
پرگارِ جهان
پوستباز
پيوندِ نَسَبی
ترک وطن کرده­ ها
تمنای بازگشت
تيمار مَلول
جامِ جهان
جست وُ جوی کير
جلوۀ پَس و دلکشی پيش
حسادت من، بر آن رند
حکيم گشتن کير
خواهشِ کُس
خودخواهی
دُبُر، هدیۀ «نرگس»
در انتظار وصل
در خم کونِ تو
ذِکر جميلِ کير
رستاخيزِ يگانگی
رَسمِ نِکو
سرگشتگیِ کير
سفر کرده به ­دَرَک
طلبِ بخشايش
طلوعِ کون
کُسِ پُر غُرور
کشفِ کير
کيرِ چابُک
کير می­آيد
گوزم گير
افزوده ­ها
برگزیده ای از منابع و مأخذ








* درختِ مَکرِ زن صد ريشه دارد،
                 فَلک از مَکرِ زن، انديشه دارد!


* درزِ پوستش وُ تارعنکبوت گرفته.
* درسِ معلم اَر بُوَد زمزمۀ پوستانه ­ای،
                 جمعه به مکتب آوَرَد پوستِ گريزپای را
* در عالمِ پوستبازی، هر کيری دلش می­ خواد اولين کيری باشه که در «کُس»ی فرو ميره و هر کُسی دلش می­خواد که بعد از اون ديگه «کُس»ی نباشه (از فرطِ حسادت) که اون کير بخواد بره توش.
* در کارِ پوست، حاجتِ هيچ «استجاره» نيست.
* در کارِ پوست، حاجتِ هيچ «استخاره» نيست.
* در کارِ پوست، حاجتِ هيچ «استجازه» نيست.
* درمانِ بيماری­ هايی هم­چون تصلبِ شرائين و ايضاً اضافه ‌وزنی، نزدِ عمودانِ لحمی، به ‌طورِ متوسط، سه بار پوست­ بازی در هفته است، زيرا که با سه بار پوست ‌بازی در هفته، 35000 کيلو کالری مصرف می‌شود و اين برابر است با دويدنِ مسافتی معادلِ 130 کيلومتر در سال.
* در مذهب پوستبازی و پوست ­ورزی برای «باقر»، بهتر است که بد باشد، ولی تنگ باشد، تا آنکه خوب باشد، ولی گشاد باشد.
* دشمنِ نادان بلندت می­کند،
                 بر زمينت می­زند دانای پوست
* دوستی دوستی، نَکُنِـه بُکُنِـه پوستی؟
* دوش، گفتم ز عشق توبه کنم
                 که گهِ رفتن از جهان آمد
توبه کردم زين سُخن که مرا،
                 يادِ آن يارِ دلستان آمد!
بر زبان، نام کونِ او بُردم،
                 کير را، آب بر دهان آمد19
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
19. سعدی: هزليات.

* دو نوع فعاليت ويژۀ زنان بی ‌هدف انجام می‌شود:
اولی، وراجی کردن و
دومی، خريد کردنِ آنان است. که اين دومی باعث انزال فوری و موقّت آنان نيز، هست. همچون شکلات خوردنشان.
* ديگران دادند وُ ما کرديم،
                 ما می­ دهيم، تا ديگران بُکُنند
بِدادَند وُ کرديم وُ دَهيم وُ کُنند،
                 چو بِنگری، همه تَپانگرانِ يکديگريم
* زخمِ پوست از زخمِ شمشير بدتر است.
* ز دستِ ديده وُ پوست هر دو فرياد،
                 که هرچه ديده بيند، پوست کند «باد»
* زنان­ دستِ چپ و راستِ‌ خود را، به­ خوبی نمی ­شناساند، به‌ خاطرِ همين است که وقتی مردی رانندگی می­کند و زنی در راستای «کُمک» به مرد، به ­عوضِ آن­که بگويد بپيچ به راست، می­ گويد: بپيچ به چپ، يا برعکس.



* زنده ­دلی از کامکار پرسيد: « خوشدلیِ مرد، کی حاصل شود؟» کامکار پاسُخ داد:
«... ـ آن شب که او واصل شود. چون پس از وَصل، او شاد است وُ خُرم وُ آرام وُ آفريننده. زیرا، جزءِ جدا مانده از نَرگِس را، هيچ ذِکری وُ وِردی و يا دليلی کارگر نباشد وُ مطلوب نيايد.»
* زنده ­دلی به کامکار گفت:
«... ـ خانم من فرشته است!» کامکار گفت:
«... ـ خوشا! به ­سعادتت؛ مال من هنوز زنده است!»




* زنِ عاقل پوست می­ خوره و زنِ بی ­عقل، بادمجون!
* زن­، مستراح را برایِ دو هدفِ بزرگ موردِ استفاده قرار می­دهد:
...
و
دوم، برایِ درمانِ گرفتاری­ هایِ روانیِ خود.
* سپرِ شحمی به ­وقتِ پوست ­بازی، اتاق را تاريک می‌خواهد، چون­ که (از فرطِ حسادت) نمی­ خواهد لذت بُردنِ عمودِ لحمی را شاهد باشد و اگر در روشنايی، پوست‌بازی کند، چشمان خود را می‌بندد و به کَسِ ديگری فکر می­ کند.


    * سَرَم وُ بِـبُريد، «دُولَم»وُ نَـبُريد!20
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
20. اهميّت پوست را در فرياد اعتراض «سرم را ببريد ...» بچۀ شش ساله­ای بنام مرتضی می­توان دريافت. او با دويدن بی­ ثمر خود به دور حياط خانه­ای در حوالـی ميدان ژاله تهران در اوائل دهۀ 1330 سـعی می­کرد عمل ختنه کردن خود را کمی به تعويق اندازد. نويسنده خود شاهد  اين ماجرا بود. ولی امّا که، صادق هدايت نويسنده معاصر در کتاب نيرنگستان (ص.­31) خود اين اهميت را اين­گونه بيان می­کند که:
پوستی که در موقع ختنه می­برند، بايد جداگانه کباب کرده با غذا به بچه بخورانند تا از بدنش چيزی کاسته نشود، برای اين­که روز پنجاه هزار سال وقتی­که باد زرّات بدن را جمع می­کند و آدم­ها دوباره درست می­شوند، چيزی از بدن او کم نيايد.

* سلسله­ ی پشم کُس
      حلقۀ دام بلاست،
                 هرکه در اين دام نيست،
فارغ از اين ماجراست
* سياهیِ لشکر نيايد به کار،
                 يکی پوستِ جنگی بِه از صدهزار
* سيرتِ زيبایِ باطن هيچ نيست،
                 ای برادر! پوستکی زيبا بيار
* سيرتِ زيبایِ باطن هيچ نيست،
                 ای برادر! قُنبُلی زيبا بيار
* سيرتِ زيبایِ باطن هيچ نيست،
                 ای برادر! کونکی زيبا بيار
* سيرتِ زيبایِ باطن هيچ نيست،
                 ای برادر! کيرکی زيبا بيار
* شَقّم وُ در ميان کُس وُ کون ايستاده ­ام، چه­ کنم؟
      آن يکی لابه­ ام که مرو،
                 وين دگر زاری ­ام که بیا!
* طراوتی که زنان در بيست سالگی دارند، در چهل سالگی هم دارند، مگر آن­که بر اثرِ جاذبۀ زمين، کمی آن طراوت، به ‌طرفِ پائين جا به ‌جا شده باشد.






واين طراوت بيش از هر پديدۀ ديگری طعمۀ موّکّلِ خون­ آشامِ زمان است. پس، روشن شد که فاصلۀ اين دو طراوت فقط بيست سال است.
* عاملِ فعال و علّتِ بزرگِ برقراریِ پيوندهایِ پوست­بازی/ورزی برایِ سپرانِ شحمی، «دليل» و برایِ عمودانِ لحمی، «جا»ست.
* عبادت به‌ جُز خدمتِ پوست، نيست.
* عشق، عشق است و پوست­بازی، پوست­بازی. بدان که فقط گاهی و بنُدرت، اين دو به­ هم می­ آميزند و يکی می­ گردند.

... ولی آمده است که مردی مَزدک نام که ساکنِ يکی از پسکوچه­ هایِ ميدانِ ژاله واقع در تهران بود، از بی ­دختری دلی پُر خون داشت، و چون دختری بهر تپاندن نداشت از این روی و به­ همين دليل سخت عاشقِ همسرِ خود بود.
ميانِ مردم، چنين شايع شده بود که او بقدر وفاف وُ زفاف وُ کفاف، با بانویِ خود پوست ­بازی و پوست ­ورزی هم دارد.
باری، اين مزدک خوش ‌وقتِ ما، برخلافِ آن­چه در اذهانِ عموم شايع بود، توانسته بود عشق را با پوست­ بازی تلفيق کرده، بهم آميزد. او برایِ عشقِ خويش به همسرِ دل بندش، چهار بُرهانِ قاطع آوردی.
اول آن­که:
ـ روزی، برحَسَبِ اتفاق، مَزدک در خلوتی، بانویِ خود را با چهار مردِ اَجنبی می ­بيند که تَمَتُع از او می­ گرفتند و زن انکار نمی ­کند. در اين مرحله، مزدک بر «صداقتِ» زنِ خود پی می­ بَرَد.
دوم آن­که:
ـ مزدک بانویِ خود را بارِ دوم، با چهار مردِ اَجنبیِ سبيل ‌کُلُفتِ ديگر می­ بيند. اين‌بار، بانويش شرمنده شده، سر به زير می­ افکند و مَزدک بر «نجابتِ» بانویِ خود آگاهی می ­يابد.
سوم آن­که:
ـ مَزدک روزی، سرزده و بی­ خبر، در نيم ـ ­روزِ گرمِ تابستانِ 46 درجه ­ای تهران، به منزلِ خود بازمی­ گردد و می­ بيند که مردانی ناشناس برایِ تَمَتُع­ جوئی از بانویِ وی، در زير تابش آفتاب تابان، صَفی بس طولانی (البته از نوعِ رنگِ خاکستریِ آن) بسته ­اند. و اين خيلِ کير بدستان، در انتظارِ نوبتِ خود، اين پا و آن پا می­ کنند و خيراتِ خود می ­طلبند. مَزدک با شوقِ زياد، نزدِ بانویِ خود رفته، انتظار دارد که بانويش خارج از نوبت، از او پذيرايـی کند. ولی با کمالِ تعجب، بانو به سَـروَرِ خود می­ گويد که:
«او بايد نوبت را رعايت کند.» و به تَـهِ صف هدايتش می­کند.
مَزدک در اين­جا، به «عدالتِ» بانویِ خود پی می ­بَرَد.
چهارم آن­که:
ـ همان روز، برایِ بيانِ ماجرایِ «عدالت‌خواهیِ» بانویِ خود، به ­سویِ منزلِ مادرزنِ خود راهی می ­شود. باکمال تعجب، ولی نه دور از انتظار، در آن­جا، صفی طولانی ­تر از صفِ قبلی نظرش را بخود جلب می­ کند و پسر خود را نيز در داخل آن صف مشاهده می­ کند. او در اين مقطعِ زمانی، آگاه می­ گردد که:
از خُمِ سرکه، سِرکه پالايد و از کوزه همان بُرون تراوَد که در اوست. پس به «اصالتِ» همسرِ خود واقف می ­گردد.
او با الهام­ گيری از اين چهار اصلِ همسر خود، طرحی نوين در مکاتبِ سياسی دنيا می­ گشايد و صداقت، نجابت، عدالت و اصالت را شعارِ حرکتِ سياسیِ خود در پهنۀ جهان می ­سازد و مکتبِ «قُمبوليستی» (بِ بَخ شید! کمونیستی) را به­ دنيا ارائه می­ کند و پس از مدتی کوتاه، بر سَر درِ منزل خود با خط نستعليق يک کاشی بزرگ کار دست هنرمندان اصفهان را نصب می­کند که:
«يکی برایِ همه، همه برایِ يکی». وبا يادآوری سرنوشت لوط21 خُرده ­گيران را به ‌رسمِ ديرينۀ چندهزارسالۀ پيش از هخامنشيان تا چند صد سال پس از دورانِ سلطنتِ ساسانيان هدايت می­ کند که هر کيری با هر کُسی يا کونی، و هر کُسی و کونی، با هر کيری که دلش می­خواست، پوست‌بازی می­داشت22.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

21. و لوط از صوغر برآمد و با دو دختر خود در کوه ساکن شد زيرا ترســيد که در صـوغر بماند. پس با دو دختر خـود در مّغار سُکنی گرفت. و دختر بزرگ به کوچک گفت:

«پدر ما پير شده و مردی بر روی زمين نيسـت که برحسب عادت کل جهان، به ما در آيد. بيا تا پدر خود را  شراب بنوشانيم، و با او هم بستر شويم، تا نسلی از پدر خود نگاه داريم.»
در همان شب، پدر خود را شراب نوشانيدند، و دختر بزرگ آمده با پدر خويش همخواب شد، و او [پدر] از خوابيدن و برخاستن وی [دختر] آگاه نشد. و واقع شد که روز ديگر، بزرگ به کوچک گفت:
«اينک دوش با پدرم همخواب شدم، امشب نيز او را شراب بنوشانيم و تو بيا و با وی همخواب شو، تا نسلی از پدر خود نگاه داريم.»
آن شب نيز پدر خود   را شراب نوشانيدند، و دختر کوچک همخوابِ وی شد، و او [پدر] از خوابيدن و برخاستن وی [دختر] آگاه نشد. و ديگر قضايا.

برگرفته شده از: کتاب مُقدس يا به­ پارسی پيمانِ کهن (عهد عتيق/تورات)؛ سِفرِ (کتاب) پيدايش سوره 19، آیه­ های30 تا 36.





22. نک. زن در حقوق ساسانی. نوشتۀ دکتر سيد حسن ناصرالدين صاحب الزمانی، انتشارات موسسۀ مطبوعاتی عطائی، تهران 1337، ص 17 تا 20.

و ساليان دراز او اشعارِ معروفِ زير را با آرامش، زيرِ لب زمزمه می­ کرد:
«حلالند خوبان سيمين‌ بدن
      چه مادر، چه خواهر،
                 چه دختر، چه زن»
و:
«حلالند کيران قوی ­پنجه کرد
      چه باشد پدر، يا پسر،
                 يا برادر، چه مرد»




باری ... پسر مَزدک را که به مادرِ مادر خود در مواقع لُزوم شَعف نيز رسانده بود، قصد کردند تا برايش بانوئی اختيار کنند. او بر هرچه پيش نهادند، پاسخ رد داد. تا آن­که پدر (مَزدک) از او پرسيد:
«... ـ پس او با که تن به ­تَپاندن دهد؟» پسر روی بر پدر کرد وُ پاسخ داد:
«... ـ با مادر تو!»
مَزدک با غضب روی به پسر گردانيد وُ، گفت:
«... ـ گاييدن مادرِ من توسط تو، چگونه حاصل شود؟» پسر پاسخ داد:
«...ـ بهمان گونه، که گاييدن مادر من توسط تو، حاصل شود! عُمری بر مادر ما تپاندی، ما را يک بار غضب نيامد، حال که پيشنهاد تَپاندن بر مادرِ تو را داريم، از چه روی اين غضب بر تو برآيد؟»

* عقدِ پسرعمو و دخترعمو در پوست بسته شده.

* عقلش به پوستشه!

* عقل گويد (اندر وقتِ حِيض):
«... ـ شش جهت حدّ است و اصلاً راه نيست!»
پوست گويد:
                 «... ـ راه هست وُ رفته ­ام من بارها!»
* عقل گويد:
«... ـ مرو که درمانی!»
پوست گويد:
«... ـ هرآن­چه بادا، باد
* عقل نداشته باش، در عوض، دو ارش ـ ­وُ ـ نيم پوست داشته باش!



* عمودانِ لحمی بی ­دردسر می­ توانند به سبزی ­فروشی رفته و بادمجان، خيار، هويج يا کدو بخرند و در خيابان موز بُخورند و بَستنیِ قيفی ليس بزنند بدون آن­که خجالت بکشند. و اين است يکی از برتری­ های عمودانِ لحمی بر سپرانِ شحمیِ زمانِ ما!
* فرزندِ بی­ ادب همچون پوستِ اضافی ­ست (لَپَّرهایِ آويزانِ کُس). اگر با عملِ جراحیِ پلاستيک تعميرش کنی، مخارج دارد و اگر تعميرش نکنی، زشت است.
* فرق­ ست ميانِ آن­که پوستش در بر، و آن­که، دو چشمِ انتظارش بر در.
* فريادِ:
«... ـ آخ دَردَم اُمد!» به گوشِ عمودِ لحمی، آوازِ ابوعطا ست.
* فلانی پوستش را به شما داد و به ديارِ باقی شتافت.
* قدرِ پوست را کسی داند، که به بی ­پوستی گرفتار آيد!
* قدر زر زرگر شناسد،
                 قدرِ پوست را، پوست ­شناس
* قربان برم خداروُ، يک پوست و دو هوا روُ.23
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
23. نک. ضمائم.



* کُس است که کير را انتخاب می­ کند و آن کُس کيری را انتخاب می­ کند که آن کیر او را پیش از این، انتخاب کرده است.
* کُسِ باز، هم­چون دهانِ باز، هيچ‌گاه بی ­روزی نمی ­مانَد.
* کُسِ بی­ کير همانندِ چترِ بی ­دسته است و کيرِ بی ­کُس هم­چون کليدِ بی‌ قفل، بی ­مصرف. 
* کوه به کوه نمی‌رسه، ولی پوست به پوست می‌رسه.
* کيران، بطورِ معمول، فقط بفکرِ تپاندن هستند، که ممکن است اين نياز (البته که بنُدرت)، به عشق/زناشوئی نيز بی انجامد.
* کير بی‌پشم بر کُسان شَر می­کند،
                            شَر می­کند!
                آن‌چنان را، آن‌چنان‌تَر می­کند، تَر می­کند!
* کيران رهبرانِ جهان ‌اند و کُسان رهبرانِ کيران.
* کيرِکيران24
 گر که عقل می­داشتی،

                 ذوق وُ شوق ازدواج، بگذاشتی!

کُس­ ـ کُسانَش هم اگر، فهم داشتی،

                 فِطرَت از بی­ عقليش، برداشتی!



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

24. کيرِ کيران: همتراز با شاهِ ­شاهان. و مراد شاعر از اين بيت شعر آن­ است­ که: اگر مرد را عقل بود، ­ به هیچوجه تن به ­ازدواج نمی­داد.




* کيرهایِ عصبی يا «موادی» ميشن، يا جهانگير. کُس­ هایِ عصبی يا شکلات/لواشک می‌خورن، يا ميرن خريد.
* کيله تو شولاخ نمی ­لَفت، جالو هم به ­دُمبِش بَشتَن.25
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
25.  دردِ دل پيرمردی که، زبانش می­گرفت.


* گرچه کيرم، ‌تو مرا تنگ در آغوشت گير،
                 تا سحرگه، ز کنارِ تو، «دودول» برخيزم!
* گفت:
«... ـ کجا خوش است؟» گفت:
«... ـ آن­جا که پوست خوش است.»
* گفت:
«... ـ کَرَم کن دَرويش! چون آن­چنان است که پوستِ بی­ کَرَم از کَرَمِ بی ­پوست همی بی ­هوده ­تر بُوَد!»
* گوشتِ پوستتِ ­وُ بخور، مِنَتِ دخترِ همسايَه ­رو نکش.
* گوشتِ پوستتِ ­وُ بخور، مِنَت قصاب وُ نکش.
* گويند که روزی يارانِ کامکار، او را گريان يافتند. سَبَب پُرسيدند. گفت:
«... ـ دوش بوقت تَپاندن، چَشم من در خواب شد؛ جماعتی به خواب ديدم، که نه به این دُنيا فَريفته شده بودند، و نه به بِهشت ميل کرده بودند، و نه از دوزخ تَرسيده بودند.
آنان را پرسيدم:
... ـ شما که به دنيا، نِگه نکرديد، و به بهشت اُميد نداشتيد و از دوزخ نترسيديد، پس چه می ­طلبيد؟ و کوشش شما برچه است؟ سر فُرود آوردند و گُفتند:
« ... ـ تنها تو هستی که می ­دانی، ما چه می­ خواهيم! ما همگی خواهان پوست هستيم؛ ما را ياری کن! و
                                  گريه من بدان سَبَب است.» (و در معنای پنهان؛ آنکه بر من (کامکار) تپانند.)
* گيرم پدرِ تو بود خرکير،
                 از کيرِ پدر، تو را چه سود است!؟
* لانجين پياله کن که پوستِ يارِ نازک است.
* لطفِ پوستان گر دو روزی بر مُرادِ تو نگشت،
                 دائماً يکسان نمانَد حالِ پوستان، غم مخور26
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

26.  با التفات به اصل اساسی دمدمی مزاجی جنس لطيف (کُس).





مخارجِ نظافت، پيرايش و آرايشِ سِپرِ شحمی، 25 تا 30 برابر از عمودِ لحمی بيش ­تر است. بدين معنا که اگر در مدت يک ماه، 100 واحدِ پولی برایِ سه اقلام برشمرده در بالا خرجِ عمود شود، 3000 واحدِ پولی مخارجِ سِپر بُوَد. اين تصاعد برایِ بهداشت و درمانِ بيماری­ هایِ گوناگونِ سِپَر به 70 تا 100 برابر نيز افزاش میابد؛ بدين معنا که اگر در مدتِ يک سال، 100 واحدِ پولی برایِ بهداشت و درمانِ بيماری­هایِ عمود صَرف شود، تا 10000 واحدِ پولی مخارجِ سِپَر بُوَد.


اريدون که ضريبِ پنج برابری صَرفِ وقت در مستراح و حمام (نسبت ‌به عمودِ لحمی)، برایِ سپرِ شحمی، بجایِ خود باقی است. البته اين دانستنی­ ها با بذلِ توجه به ­آمارهایِ بين­ المللی، آورده شده است.
* مگر پوستِ هِرت است.
* مردی نوخطی را دو درهم داد و چون خواست در کارش کند، گفت:
«... ـ از دخول درگذر و به ميان ‌پاچه اکتفا کن.» گفت:
«... ـ اگر مرا به ميان‌ پاچه اکتفا بودی، دو درهم از چه رو دادمی؟ که پنجاه سال است اين به ­ميانِ پایِ خود دارم.»27
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
27. برگرفته از: کليات عبيد زاکانی، مصحح عباس اقبال، بدون تاريخ انتشار، از انتشاراتِ بنگاه نشر کتاب، ص. 255.


* مشکلی نيست که آسان نشود،
                 پوست بايد که هراسان نشود
* مشورت ادراک و هشياری دهد،
                 پوست­ ها را پوست­ ها ياری دهد
* مگر عقبِ پوستت کرده­اند که اِنقدر عجله داری.
* ملا نصرالدينه، سرِ پوست نشسته، بيخِش ­وُ ارّه می­کنه ... آخ!
* مورچگان را چو بُوَد اتفاق
                 شيرِ ژيان را بدرانند «پوست»28

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
28. سعدی.



* ميانِ پوستتان شِکر.
* ميانِ دعوا، کُس خيرات نمی­ کنند.
* ميانِ کُس و کون که نمی­توان جدايـی انداخت (والبته در وقت تپاندن)، و ميان کير و خايه نيز، بهم چُنين (والبته در وقت تپاندن).
* ميانِ کلام­تان کير!
* می بخور، منبر بسوزان،
      آتش اندر مال زن!
                 ساکن کُس ­خانه باش وُ
                                       پوست­ آزاری مکن
* ميزان آشفتگیِ روحی يک زن، از جستجوی وی در بدنبال گشتن چيزی در کيفِ دستیش مشخص می ­شود، و ميزان آشفتگیِ روحی يک مرد، از تعداد سَر خاراندَنَش.
* ميزانِ آمپرِ پوست­بازی، لَذّت بردن و به اِنزال رسيدن زن، چه از نظر نوع پوست­ورزی و چه از نظر تعداد دفعات به اِنزال رسيدن و چه از نظر کوتاهی زمانِ به ­اِنزال رسيدن و لَذّت بردن؛ توسط ژنِ «زَررُبا»ی او هدايت و رهبری می­شود. و اين ژن با ارزيابی و شناسايی سه شاخصِ شُهرت، مَقام و ثَروَت به ­نزد «ابول»، دستورات لازم را به «نرگس» می­دهد. و هراندازه ابول از شُهرتی بيش­تر و مَقامی والاتر و ثَروَتی کلان­تر بهرمند باشد، تعداد دفعات انزال به نزد «بانو»، بيش­تر و زمانِ به­انزال رسيدن آن، کوتاه ­تر و تعداد انواع پوست­وَرزی/بازی بيش ­تر، شادتر و رنگين/غنی­ تر می­ گردد (مُصيبَتا!، وا مُصيبَتا!، و، وا مُصيبَتا! که لَذّت بردن جنسی، برای اين جنس لطيف، چگونه حاصل شود!؟؟).
و در مورد بند آخِر که ثَروَت است رِندِ دانای ما، لسان­الغيب، حافظ شيرازی، لابه سر می­ دهد که:
بدان «کمر» نرسد «دستِ» هر گدا حافظ،
                 خزانه ­ئی به کف آور، ز گنج قارون بيش
و
منِ گدا هوسِ سروِ قامتی دارم،
                 که «دست» در «کمر»ش،
جز به سيم وُ زر نرود





* نظرکردن به حيوانات29
مُنافی با بزرگی نيست،

      سليمان با چنان پوستش،

                 نظرها بود با مورش30!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

29. مثلِ خر و مرغ و گوسفند و غيرآن، البته در تنگنا. 
30.يعنی می­خواهی بگی که:

ـ می­خواست کونِ مورچه بِزاره؟

ـ اِ البته که ...





* نَود وُ نـُه درصد از تصميماتِ جدّیِ يک مرد، توسطِ کيرِ او انجام می ­پذيرند.
* نَه اسب را به ­مُجامعت خر توان کرد، نَه خر را به­رضايت، اسب.
* وصفِ پوست ­بازی، نصفِ پوست ­بازی است.
* وقتی کُسی قاعده است، خطرِ تصادفِ راننده‌گی‌اش تا پنج برابر افزايش می‌يابد. و نيز:
فهمِ درکِ رياضی­ اش، در خِلال اين دوره، چهارده درصد کاهش می‌يابد. درصد کاهش، فردی ـ فردی (يعنی هر فرد در مقايسه با خودش) اندازه­ گيری شده است.
* وقتی يک عمودِ لحمی، سپرِ شحمیِ عريانی را می‌بيند، تحريک می ­شود. ولی وقتی سپرِ شحمی، عمودِ لحمیِ عريانی را می­ بيند، به خنده می ­افتد.
* ولش کن بابا، همچين پوستِ دهـن ­سوزی هم نيست.
* و من کامکار همچون «زرتشت» که سه پند داد؛ با آوايی بلند می­گويم:
... ـ کُس­ های شيک، کون­ های شيک و کيرهای شيک را ستايش می­ کنم، چون طليعۀ کوکبۀ تاريخ بر دوش آن­ ها استوار است.
* هر پوستی يه بوئی داره.
* هرچند پير و خسته دل وُ، ناتوان شدم!
                 هرگه که يادِ کون تو کردم، جوان شدم
* هرچه خاک اوست، پوستِ شما باشد.
* هر کی پوست داره که ننه/بابایِ تو نيست.
* يادِ پوستان، پوست را ميمون بُوَد.
* يک روزِ جمعه صبحِ زود و پس از مراسم جاريۀ صبحگاهی، مادرِ بچه ­ها دوان دوان رفت دسته‌بيلِ همسايه بياورد به ­رختخواب. سَرِ دسته‌بيل را با مايعِ ليزخور، لَزج همی‌ساخت و پس از آن، مُدَوَرِ تحتیِ شویِ خود را نشانه گرفت و آن دسته‌ بيل را بر «ضدِ مافوقِ» آقایِ خويش به‌آرامی برانداخته و سپس، با خشنونت تمام آن دسته‌بيل را تا «فيها خالِدون» شوی خويش برسَپوزانيد.




آقايش از خوابِ خوش، بِجَست و با نعره­ ای جانکاه بپرسيد:

«زن! خاکِ عالم بر سرت! چه می­کنی!؟ اين چه بود که به ما انداختی؟ و اين عمل از بهر چيست؟ آيا مگرکه ما، تاکنون اين‌چنين به دُبُرت انداخته­ايم؟»
زن پس از شنيدن نعرۀ جانگداز شوی و شکايتِ او، با ذوق همی‌گفت که:
«بلايت به جانم! می­خواهم برای يک بار هم که شده، بدانی ذائقه­ اش چون و لَذَتش چگونه بُوَد.»

و در پايان:

* يا مَکُن با پوست‌بازان مشورت،
                 يا بنا کُن خانه ­ای، پوست توش رَوَد!
زيرا:

آموختنِ آنان که طالبند، از آنان که شوقی به ­فراگرفتن ندارند، آسان ­تر است.






پوستتوفسکی
پوستستان

2015/10/22

ادامه دارد...



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر