۱۳۹۴ مهر ۲۲, چهارشنبه

اندر حکایت پوست یک و دو




اندر حکایت پوست یک و دو



 اندر حکایت پوست 1



     پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می­ کنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن­که از زیاد نویسی پانویس­ های طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آن­ها توضیح جانبی داد ازجمله:

نام­ ها و مکان ­ها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:


1.   با رنگ متفاوت از زمینه اصل، و

2.   با حروف کژ، و در پاره ای از مواقع،

3.   با خط زیرین مشخص شده است.

 

خواننده درصورت تمایل به آگاهی بیش­تر می­ تواند بر روی واژه، اصطلاح، نام و یا ... «کلیک» کند تا به «ویکی پدیا» رفته و بر آگاهی خود کمی بیافزاید. مثلاً اگر شما بر روی نام سلطان محمود غزنوی که به صورت «سلطان محمودغزنوی» نوشته شده است، «کلیک» کنید، صفحه مورد دلخواه شما باز خواهد شد.

   





اسم کتاب: اندر حکايت پوست 

پديدآور: کیریشتوف پوستتوفسکی

نويسنده: کیریشتوف پوستتوفسکی

برگردان و گردآور: کیریشتوف پوستتوفسکی

شاعر: کیریشتوف پوستتوفسکی

صفحه­ آرا: کیریشتوف پوستتوفسکی

خطاط: کیریشتوف پوستتوفسکی

ويراستار: کیریشتوف پوستتوفسکی

پيراستار: کیریشتوف پوستتوفسکی

حروفچين: کیریشتوف پوستتوفسکی

حروف ­نگار: کیریشتوف پوستتوفسکی

عکاس: کیریشتوف پوستتوفسکی

طراح: کیریشتوف پوستتوفسکی و شايد دو نفر ديگر

نقاش: کیریشتوف پوستتوفسکی و شايد هيچ نفر ديگر

ليتوگراف: کیریشتوف پوستتوفسکی

نقد و بررسی: کیریشتوف پوستتوفسکی

نشانی اصلی: پوستستان

  


 

 

فهرست مطالب

* نقد کوتاه

* افزوده ­ها

* راهنمایی ­های ضروری

* به بهانۀ پیش درآمد

* شعارها

* و حالا اندر حکایت پوست

* انواع پوست و طبقه ­بندی آن

الف ـ جنس پوست

ب ـ رنگ پوست

ج ـ دامنۀ فعاليت پوست

د ـ تأثيرات جوّی و پوست

هـ ـ مشخصات و مختصات وضعی/حالتی پوست

و ـ نقش پوست در پردازش کارهای جاريه

ز ـ کارآمدهای پوستی

* فعاليت ­های درون ­مرزی وآسيب ­شناسی پوست

الف ـ فعاليت­ های درون ­مرزی

ب ـ آسيب­ شناسی

ب 1 ـ نگرانی ­ها

ب 2 ـ آسيب­ ها

ب 3 ـ شباهت الگوئی

ب 4 ـ حواس­ پرتی

ب 5 ـ آلودگی موقتِ سطحی

ب 6 ـ خطاهای کوچکِ غيرعمد

* داستان

* اندرزها و مثل­ های پوستانه

* ضمائم

آقا رضا، همکار جعفرآقا!

اندر بيان ستايش پوستان خَرزَه و...

بارک ­ا­لله پسم، بارک ­الله پيشم

بستن مرد

بِله ­ديگ، بِله چغندر

پوست­ های خان­ ساز

چابُکی

چه زمانی ابوالحسن، ابول ـ حسن شد؟

شکايت تَظَلُمِ آلت فعل

پاسُخ به شکايتِ آلت فعل

يک پوست و دو هوا

* هَزليّات

آتشِ کُس

آرزوی کير

اعترافِ کير

باريک ­بين

بازی کير با کير

بی ­پوست ماندن کير

پرگارِ جهان

پوستباز

پيوندِ نَسَبی

ترک وطن کرده ها

تمنای بازگشت

تيمار مَلول

جامِ جهان

جست وُ جوی کير

جلوۀ پَس و دلکشی پيش

حسادت من، بر آن رند

حکيم گشتن کير

خواهشِ کُس

خودخواهی

دُبُر، هدیۀ «نرگس» 

در انتظار وصل

در خم کونِ تو

ذِکر جميلِ کير

رستاخيزِ يگانگی

رَسمِ نِکو

سرگشتگیِ کير

سفر کرده به ­دَرَک 

طلبِ بخشايش

طلوعِ کون

کُسِ پُر غُرور

کشفِ کير

کيرِ چابُک

کير می­آيد

گوزم گير

* برگزيده­ای از منابع و مأخذ

* وقایع الاتفاقیه در کشور پوستستان

  


 

نقد کوتاه 1

  

 


 

 

پیام راستین "اندر حکايت پوست"

 در آغاز، و در نخستين سازمايه­ ی کار، خواننده با مقداری هَجويات، هَزليّات و پاره ­ای چَرند وُ پَرند، شايد کُميک روبرو می‌شود که اين همه، با هم سخنیِ هَزل­گويانه­ ی ياوه سرايان وُ اوباش راسته­ ی بازار پهلو می ­زند.

پَرش ­های ظريف و پی­ گيرِ نويسنده بين دو مفهوم ذهنی وُ عينیِ واژه­ ی پوست، که با زبردستی بی­ نظيری انجام می­ پذيرد، تَنِش و انقلابِ احوالیِ ويژه ­ای را، در خواننده بوجود می­ آورد.

و اين تنش، باعث دگرگونی مزاجی و يَحتَمِل ناراحت طبع او می ­شود. ولی پس از آن­ که اين تَنِش­ های اوليه برفُرو نشست، خواننده با جريان­ های جدّی ­تری آشنا می‌گردد که لابه‌لایِ اين چَرند و پَرند­ها، هَجويات و هَزليّات وُ ياوه ­سرايی ­ها، نهفته است.

نويسنده با زيرکی ويژه ی خود که با ­اندکی موذی‌گری نيز آميخته، مازی از واژه­ ها می­ آفريند، و موضوع‌های اساسی و مهمی را مطرح می­ کند که بر بنيانِ دانش‌هايی همچون بيولُوژی Biology، روان­شناسی Psychology، فيزيولُژی Physiology، انسان­شناسی Anthropology، جامعه ­شناسی Sociology ، مردم‌شناسی Anthropology، فلسفه و الهيات Theology، و نيز ميتولُوژی (اوسانه ­شناسی) Mythology استوار است. اشاره‌های وی همه دارای منابع و مأخذِ معتبری هستند.

نويسنده از ادبيات و شعرِ کُهن و نيز اَمثال وُ حِکمِ پارسی، چنان سود بُرده است که خواننده؛ در پاره­ ای وقت‌ها، از نزديکی شعر یا ضرب­ المَثلِ بازآورده شده با موضوع، حيرت می‌کند. او کوشش در بازسازی نيروی نِهفته در ادبيات و شعر کُهن ايران را دارد. و همان­گونه که پاره ­ای از اديبان گذشته ما همچون فخرالدين اسعد گرگانی در وَيس و رامين، و نظامی گنجوی در خسرو و شيرین خود، و ايرج ميرزا در عصرِ معاصر، کوشش می­ کنند تا عشق و روابط  جنسی بین زن وُ مرد را در زمين، باز نگاه دارند؛ او نيز سعی در استواری عشق زمينی را دارد. و غيرمستقيم به­ اين اشاره می­ کند که شاعرانی همچون عطّار، مولوی، شَبِستَری، سُهرَوَردی؛ حتّی سعدی و در اوج آن کوه بلند سر ـ به­ ـ فلک کشيده ­یِ صعب ­العبور، حافظ و ديگر شاعران عرفانی ما، برآن هستند تا آدمی را از زمين بَرکنند و او را تا به­ آن حدّ پرواز دهند تا بنا بر گفتۀ مشهور:
«ما ز بالائیم وُ بالا می­رويم»، او شهباز/مرغِ باغِ مَلَکوت گردد.1

 

 



         و در وَهمی دست­ ­نايافتنی، بر مجهولات ذهنی مُشتاق نيز، افزوده شود.

ولی نويسنده ­یِ اندر حکايت پوست زيربنای عشقِ زمينی­ ی بين مرد وُ زن را ستايش و تقويّت می­ کند، و از عشق مَلَکوتی/آسمانی، فاصله ­ای بسيار می­ گيرد. و تن را به تن، می­ شناساند و در فراسوی جهان تن، جهانِ ديگری را توسعه نمی ­دهد، و توصيه نمی ­کند.

او می­ گويد:

راه­ های آسمانِ تابان بس دراز است، از آن­ ها روی بگردان و به آنچه نزديک است درنگر، و به مسکن خاکی و پوست خويش توجه کن و بکوش تا وظيفه خويش را در آن بدرستی به­ انجام برسانی.

*****

 


نقلِ‌قول‌ها و بازآوریِ پاره ­ای از شعرهایِ شاعرانِ کُهن (کلاسيک) ايران، گاه خواننده را به اين انديشه می­ اندازد که مبادا اشارۀ آنان به «پوست»، همين پوستی بوده است که موردِ نظرِ نويسنده می ­باشد! که شايد هم، بوده باشد.

وی از امثال وُ حِکم، چلچراغی می­ سازد که چشم هر بيننده­ ای را اگر نی آزارَد، دستِ ‌کم؛ خيره می­ کند. و آن ­طور که مشاهده می ­شود، حوزه­ ی مأموریتِ پوستی نويسنده شايد که از مرزهای قلمروِ يارانِ غدّارش، همچون عبید زاکانی و ایرج میرزا نيز، گذشته باشد.

او نه ­تنها سبک ­های ادبی گذشته و حال را بهم می ­دوزد، بلکه، فَضيلت/برتری را نيز با قِباحت/زشتی، و قِباحت را نيز با فَضيلت درهم می­ کوبد. و در اين گير وُ دارِ مخلوط، اندر مخلوط، بی ­هيچ تَخَلّفی، ظاهر و باطن زن وُ مرد را، برای ما از ديدگاه خودش، مُجسّم می کند، و بت­ پرستانه سَرِ تعظيم در مقابل پذيرش خود، فرود می­آوَرَد. او اين صندوقچۀ پُر اَسرارِ پذيرش را، در آغوش خود آنچُنان سخت می­فِشُرَد که گوئی گنجِ قارون یافته است.

گنج قارون. [ گ َ ج ِ ] (اِخ) گنج روان. گنجی که قارون از زر و سیم فراهم آورده بود و بزرگی و فراوانی آن قوم موسی را بشگفتی انداخت. در شأن آن گنج در ذیل سوره ٔ 28 (قَصَص) آیه ٔ 76 آمده است: 

ان قارون کان من قوم موسی فبغی علیهم و اتیناه من الکنوز ما اًن مفاتحه لتنوءُ بالعصبة اءُولی القوة اًذ قال له قومه لاتفرح ان اﷲ لایحب الفرحین. مؤلف غیاث اللغات آرد:

امام ثعلبی گفت که خزانه قارون چهارصدهزار و چهل هزار انبان بود پر از زر و نقره و به دعای موسی علیه السلام قارون و همه خزانه او به زمین فرورفته و تا قیامت بسوی اسفل روان خواهد ماند. (از غیاث اللغات) (آنندراج): 

ان قارون کان من قوم موسی فبغی علیهم و اتیناه من الکنوز ما اًن مفاتحه لتنوءُ بالعصبة اءُولی القوة اًذ قال له قومه لاتفرح ان اﷲ لایحب الفرحین. مؤلف غیاث اللغات آرد:

امام ثعلبی گفت که خزانه قارون چهارصدهزار و چهل هزار انبان بود پر از زر و نقره و به دعای موسی علیه السلام قارون و همه خزانه او به زمین فرورفته و تا قیامت بسوی اسفل روان خواهد ماند. (از غیاث اللغات) (آنندراج):

 تا به قارون برد و بند گنج قارون برگشاد

 رنج های هر یکی را گنج ها داد از جزا. 

ولی با این همه، این صندوقچه پُر اسرار را، به میل خود و با خلوص نیّت و طیب خاطر، همچون لعبتکان دلقک باز برای ما، چندین و چندبار، می گشاید، و باز می گشاید و باز می گشاید و پرده های ابهام را، برای ما می درد و باز می درد.
تکرارِ مَضمون و بیانی ويژه، خواننده را خسته نمی­ کند، چرا که بيانِ آن مَضمون و تکرارِ مُکررِ آن، چنان است که شخصی مفهومی را پيوسته تکرار کند، ولی در هربار تکرار، سخن و طنينِ صدای خود را عوض کند و «صورتک»ی سوایِ صورتکِ پيشين، بر چهرۀ خود بگذارد. صورتکی که حالتِ ديگری از حالات دنيای درونی انسان­ ها، ليک متفاوت از حالت پيشين را، نمايش می‌دهد. در نتيجه، مَفهومِ تصَوّری/ضِمنیِ مَضمُون، بُعدِ ديگری می ­يابد. و اين تکرار خواننده را از تاريکیِ ذهنیِ خود در موردِ جنسِ «مرد» و «زن»، به روشنايـیِ علمی و عينی می­بَرَد و در آن­جا، اين توان را به وی می ­بخشد که در گسترده آسمانی روشن وُ شفاف، پرواز کند وُ شناور گردد، بی‌آن­که نسبت به جنسِ مُکملِ ( ويا شايد که مخالفِ) خود، تَعَصُب وُ بُغض وَرزَد.

*****

 

 نکتۀ بسيار مهم ديگر آن­که، به­ همآميزی فَضيلت با قِباحت و «واقع» با «غيرِ واقع»، تقريباً در سراسر کتاب، مشاهده می­ شود. به ­عنوان مثال آنجا که می­ گويد:

 ای کاروان! آهسته ران، ک ـ آرام جانم می­رود،

وان پوست که با خود داشتم،

با «پوست­ستانم» می­رود!

همه می­دانند! که اصل شعر چگونه است! و شاعر آن کيست. و یا آن­جا که می­گويد:

پوست بالای پوست بسيار است. برای همه روشن است که اصل ضرب­ المثل، چيست و چگونه است.

نويسنده در به ­همآميزی واقع، با غيرِ واقع تا بدان حدّ پيش می ­رود که می­ گويد: «داروين» Charles Darwin در کتابِ

The Expression of the Emotions in skin and hedonic

چُنين و چُنان گفته است. درصورتی ­که اين چُنين کتابی، در اصل وجودِ خارجی ندارد. که اين نيز، دهن­ کجی ويژه ­ای ­ست به آنان که، در هر نوشته ­ای بدنبال منبع و مأخذ، بی­ هوده صرفِ وقت می­کنند، و اعتمادی به باورداشتِ خود ندارند.
به­ همآميزیِ واقع با غيرِ واقع، باعث سردرگُمیِ رنج­آور و ملال ­زايی ست برای خواننده. ولی اين رنج و ملال، آهسته ـ آهسته به يک نَشه ­ی دل نشيی تبديل می­ گردد تا آن­جا که، واقع یا غيرِ واقع و نيز فَضيلت يا قِباحت، وزنِ اساسی و بنيانی خود را از دست می­ دهند و آن­دو، سبُکبار و بی ـ دَغدَغه ­ی خاطر، باهم می­ آميزند و مخلوط/مفهومِ گوارايی را برای چشيدن و نوشيدن، برای خواننده فراهم می ­آورند. ولی درهرحال، بايد بدانيم مفاهيمِ ويژهای که مانند نسيم بهاری در سراسر کتاب می­ وَزند، از اثر برنمی ­خيزد (گو اين­که تلاش بر همين مهم بوده است)، بلکه اين مفاهيم، در ذهن خواننده، ساختار می ­يابد و شکل می­ پذیرد. لذا، خواننده می­ بايست از يک ذهنِ فعال و تصوير/تفسيرزا بهره­مند باشد، تا بتواند به­ آن­چه که می­ خواند، مفهومی استوار بخشد. و اين مفاهيم رابطه­ ای که مورد نظر نويسنده بوده است را، بين خواننده و او برقرار می ­سازد.

نويسنده گاهی خواننده را تا نزديکِ دهانۀ آتشفشانِ حيرت بی ­اختيار به دنبالِ خود می­ کشانَد؛ و گاه، او را تا ژَرفایِ آرامِ اقيانوسِ تخَيلات (البته که با خواست او)، به غوّاصی می‌بَرَد. او با سماجت پی گیر به زندگی خصوصی و زیر لحافی خوانندگان خود مدام، سرک می کشد. او با اشعار خود در قالبِ کنايه وُ مَجاز، ميان جهانِ ناسوت و ديار لاهوت، نوسان­ های همساز می­ آفريند. او قهرمانانِ اوسانه­ ای و اشخاصِ بسيار برجسته و سرشناس را، از اريکۀ اوسانه ­ای‌يشان، به زير می­ کشد و ويژگی‌های انسانی آنان را، به ما نشان می‌دهد. ساده و صميمانه، با آن­ها گپ می‌زند و سپس، همچون پَرِ کاهی شناور بَر روی بولِ خر (شاش الاغ)، آن­ها را به‌حالِ خود، رهايشان می‌سازد. و با این شعار عرفانی­ ی «ما ز بالائیم وُ بالا می­رويم»،

  





 مشکل حل ناشدنی دارد! چرا؟ چون او می ­داند، که اين اوسانه­ ها و اوج ـ نگری­ ها، و باورداشت­ های آسمانی، تنها وُ تنها، ساخته و پرداختۀ فراساخته­ های اجتماعی ست، که آن­ها را در ذهن ما به­«زور» تزريق کره­­ اند. ولی نبايد فراموش کرد که هيچ فرهنگی چه در زمان­ های گذشـته و چه در زمان نوین، خوشبختانه بدونِ اوسانه و افسانه، نبوده است و نه­ خواهد بود.

 


 

نویسنده از مرد يا زن، و توانِ جنسیِ آنان، و انرژیِ نَهفته در آن، ایده ­آل نمی­آفريند و بُتِ خيالی نمی ­سازد. ملودی و نوایِ دلنشين وُ دلنوازی که نويسنده در برگ ـ برگِ کتاب، از اين انرژی آفريده، در گوشِ هر خوانندۀ سَربه ­راه و اهل پوست، همچون طنينِ سنفونی­ های «شوبرت» Franz Schubert گوش ­نواز، و دلرُبا می‌گردد.

او هيچ ­گونه بارِ اخلاقیِ ويژه ­ای را بر دوشِ دُخترـ بازی، پِسرـ بازی، سَعترـ بازی، همجنس ـ ­بازی، ... و تازـ بازی، لواط و انواع ديگرِ همبستری­ ها و عيش وُ نوش­ ها، نمی­ گذارد.

تلاشِ نويسنده برآن است تا با پوششی از طنزی شيرين، واقعيت­ هایِ (شاید تلخ)  زناشوئی، اختلاف‌های انديشه­ ای و ستيزهای بينِ دو جنسِ مرد وُ زن را به ذهنِ خواننده تزريق کند بی‌آن­که او سوزش و يا دردی، حس کند. اين تلاش تا بدان­جا پيش می­ رود که در انتها، زن ـ ­شناسی و مرد ـ ­شناسی عمومی که با تن ­آگاهی/خودشناسیِ خصوصی، چندان فاصله­ ای ندارد را، به خواننده ارائه می­ کند.

او ماز/مُعمایِ پيچيدۀ زن را برای مرد، و خواستِ اساسی مرد که ريشه در ساختارِ ارثی و هورمونی او دارد را، برای زن، به گونه‌ای بسيار روشن، بازگو می‌کند. حال وُ روز مردان را به مردان، و نيز به زنان بازمی ­شناساند. مثلاً دگرگونی هورمونی زنان در طولِ حيات‌شان را، هم به خودِ آنان، و هم به مردان يادآور می­شود و بی ­واهمه، راز مَزاج دَمدَمی و به بيان فردوسی:
«... ـ به یک دست آتش، به یک دست آب» و منشِ دو سودايـی زنان را، آشکار می ­سازد. و کليد گُشايش اين راز را در نوسانات و دگرگونی هورمونی بی ­وقفه آنان، می ­داند.

او زمانی از اختلاف‌های بيولُوژيکی و بيوشيميايـی و تفاوتِ رُشدِ سلّول‌های نظامِ عصبی زن وُ مرد می‌گويد؛ و هنگامی، از باورداشت ­ها و جهان­ بينی ­های متفاوتِ اين دو، که جنبۀ فرهنگی دارند. او روشن می ­سازد که اين­ گونه اختلاف‌هایِ انديشه ­ای؛ برتری ويژه­ ای را، در جنسی به‌وجود نمی­ آوَرَد. کوششِ نويسنده بر آن است که بر ساختارِ اساسی اين‌گونه اختلاف‌ها دست يابد؛ که به نظر من، موفق هم می ­شود.

*****

 

او با پای برهنه، در سواحلِ پُرسنگلاخ، همچون تازه‌ عروس هندی، خرامان گام برمی‌دارد، بی‌آن­که از تيزی سنگ‌های ساحل، کوچک‌ترين هراسی به دل راه دهد. او در اين کتاب، برای بيان انديشه ­های خود، از 112 يک ـ بيتی، دو­ـ بيتی و چند ـ بيتی، رباعی، ... وُ قصيده و قطعه شعر، و 153 عدد طرح وُ تصوير، عکس وُ نقاشی، کُمک گرفته است. و برای نوشتن اين کتاب، 152 پانويس و بيش از 30960 واژه را، اسير خود ساخته است. بی ­شک کتاب او دريچه ­ای ست برای طرحی نو در انديشه ­ای نو، در موردِ انسان ­ها.

و در پايان چون اين کتاب از کتب ضالِّ/گمره کننده است و تماماً مملو از رَکاکَتِ/سستی عقل و سخافت خرد می­ باشد و سرشار از لفظ و بذائتِ/زشت گفتاری در زبان است، و بر درونمايۀ تخيلات و اوهاماتِ ساختگی و مجازی  Fictitious  استوار است، لذا بايد از تداعی/همخوانی­ های غير سالم، بطور جدّی پرهيز گردد.


مثلاً نويسنده در قسمت:

و ـ نقشِ پوست در پردازشِ کارهایِ جاريه.

از پوست­ های سُخنگو، پوست­های شهادت دهنده و ... صحبت به  ­ميان آورده است، که نبايد به ­هيچ­وجه با موضوع ديگری، تداعی و همخوانی بوجود آورد.

موفقيتِ او را در نوشته‌های ديگر همچُنان آرزومنديم، چون ايشان برای تهيه اين کتاب، کمی بيش از هفت سال زحمت کشيدند.

                                قلم در دست؛ کبوتری دَربِدَر وُ آواره


 نقد کوتاه 2


Foreword by Dr M. F.

 

Persian literature is rich in every way. There are both scientific texts and poetry which enriches Persian culture somewhat beyond the average. But that doesn’t mean there is no need for another book as the book you are holding in your hand, is the one missing and has been needed for centuries, but time was not ripe for this book to be written and published.

If the reader has any phobia to happiness and laugh and persist in taking the life very seriously and keep jokes and fun out, please do not attempt to read this book.

Dr K. Poosttofski the author is bold to weave taboo names of man and women genitals which are common in daily conversations into poetry. Please notice that genitals are also part of our bodies and as the poet “Saadi” says;

Of one Essence is the human race  

thusly has Creation put the base

One Limb impacted is sufficient

For all Others to feel the Mace  

 

The author plays with word, ancient saying and poetries that has been planted in his mind and ours for that matter since childhood and turns them into material worth to read and laugh and get curious over. Reader is encouraged to think about every little detail as desired or simply starts to read from where ever in the book that pleases the eyes.

In the index there are explanations of the words that might be of question, so please take a look at the index list over any unfamiliar words. These words are carefully chosen and every one of them bear meanings that author placed there to fulfil certain purpose. Thus the readers are encouraged to think about the meaning behind these texts.

For example the word skin could mean a few different things and reader has to try to connect it to the surrounding text in order to make sense out of the meaning of it. Here author blended the meaning and usage of the words in a way that it appears as an extra spice that makes it more desirable to read.

The author also plays with the common sayings and adages that we all are familiar with. Like when friends gather and have fun bending the words in known text and poems and adages, here the author spent hours on doing that and each one is well known and worth readers attention.

Please note that whether sources given here are of value or not, the author smirks to entire researched world at the same time and is having a face to face discussion with the great ancient Persian poets such as Saadi, Hafez, Ferdowsi, Omar Khayyam etc.. Here the time axis is not followed chronologically, but it has been bended, folded and twisted to approach a more science fiction theme rather than a comic one. A very controversial science fiction that requires time to understand and find all the hidden clues and riddles that leads to the true purpose of the book.

Writing a book in this way, not only requires courage but also an enormous knowledge in Persian literature as well as sociology, psychology, theology and anthropology. Dr. K. P  was able to blend all that and place it  in an academic frame and with the help of sneer blast the entire content to produce a book worth keeping as reference and also purchasing as gifts for close friends and relatives.

Marriage problems, psychology of sex and what a man wants and what a woman wants are all reflected in different poems and text here. The author touched upon the facts and brought them to you in a comic way to read and enjoy.

Women are essential parts of this text and the author has brought women’s position from a place where they were considered as angels to a human form but in god’s possessions. However, you will find the essential meaning of this book in the middle of the book where the publisher dedicated one whole page to it.

Gar del o jane tora, lazzate poost arezoost?

Harf o hadis dorost nakon, boro bede/bokon.

Dr. M. F, August 2010

 

نقد کوتاه، ترجمه

 

با دريافت اجازه از نويسندۀ اين پيشگفتار، آن­را به پارسی برگردانديم.

 ادبیات پارسی از همه لحاظ پُر محتوا است. اشعار و بعضی از مقالات علمی آن داری اهمیت ویژه در اقصی نقاط دنیاست. ولی این بدان معنی نیست که دیگر احتیاجی به نوشتن کتاب به پارسی نباشد. قرن­ها کمبود کتابی، مثل این کتابی که الآن در دست دارید، حس شده بود ولی زمان  نوشتن و چاپ آن نرسیده بود.

 همین ­جا باید از خوانندگانی که از شادی و خنده وحشت و اصرار در به جدّی گرفتن زندگی و جدائی لطیفه و خوشی از آن را دارند، خواهش دارم که این کتاب را نخوانند.

دکتر م. ر. ک. نویسنده شجاع این کتاب، درباره­ ی نام­ های اصطلاحی اعضای تناسلی زن و مرد، که در مکالمات روزمرّه استفاده می­شود، شعر گفته است. کاری که در زبان­ های ديگر تا اندازه ­ی زیاد، متداول نيست. اما فراموش نکنیم که اعضای تناسلی هم جزئی از بدن ما هستند [که باید در موردشان شعر گفت]. همانگونه که سعدی گفته است:

بنی ­آدم اعضای يک پيکرند

که در آفرينش ز يک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار2

 

 نویسنده لغات و ضرب­المثل­ ها و اشعاری که همۀ ما از زمان کودکی خودن با آن­ها آشنا هستیم را، به­ بازی می­ گیرد و آن­ها را به ­صورتی خواندنی و خنده ­دار ارائه، وحس کنجکاوی ما را بیدار می­ کند.

خواننده با اختیار کامل می­تواند این کتاب را از هر کجا که میلش بُوَد بخواند و در معنی آن، تعمق ورزد.

در قسمت افزوده­ ها، توضیحاتی در مورد لغات و اصطلاحاتی که شاید برای بعضی­ ها تازگی داشته باشد آمده است. توصیه می­ کنم که اگر در فهمیدن بعضی قسمت­ ها دچار مشکل شدید به آن قسمت رجوع کنید. این لغات و ترکیبات با دقت بسیار از طرف نویسنده انتخاب شده است و هرکدام دارای معنی ویژه و قابل توجه ­ای هستند. مثلاً لغت «پوست» معانی مختلفی دارد که خواننده باید با توجه به مطلب مطرح شده به آن پی ببرد که این خود باعث افزایش جذابیت خواندن کتاب می­ شود.

نوشتن چنین کتابی نه تنها شجاعت بلکه اطلاعات شایانی در زمينۀ ادبیات پارسی، جامعه شناسی، روانشناسی، مردم­شناسی و مذهب می­خواهد. دکتر ک. پ. توانسته است همۀ این خصوصیات را در هم بیامیزد. او دهن کجی ­ای  به دنیای تحقیقات کرده و با بزرگان ادبیات پارسی  مانند سعدی و حافظ و خیام و ... گفته گویِ رو در رو دارد. نتیجه، کتابی است که باید آن را چند بار خواند و آن را می­توان  حتی به عنوان یک کتاب منبع/مأخذ، به دوستان و آشنایان هدیه داد.

اختلافات زناشوئی، روانشناسی جنسیت و آنچه مرد و زن می­خواهند، در اشعار و مقاله­ های مختلف مورد تحلیل قرار گرفته شده است. نویسنده  در این مورد واقعیات را بصورت خنده دار عنوان می­ کند تا باعث لذت خواننده شود.

خانم ­ها/بانوان قسمت مهمی از کتاب را شامل می ­شوند. نویسنده مقام آن­ ها را از یک فرشته ­گونه بودن، به انسانی خدا­گونه بودن، تغییر می ­دهد.

اما پیام اساسی این کتاب را در آن صفحه ­ای پیدا می کنیم که می گوید:

گر دل و جان تو را لَذَت پوست آرزوست،

           حرف و حَديث دُرُست نَکُن، برو بِده/بُکُن

                     دکتر م. ف. اوت 2010

  

 



 

پانویس ها 

1 از دیدگاه رنگ آمیزی هنری و شیوۀ بیان احساسات درونی؛ بله! در بیان مولانا خرده نتوان گرفت.

ولی اما که، در فراسوی گزینش­های علمی و عملی امروزین، و در جامعه فرانوین، همین عارفان هستند که دیواری گلفت و زُمخت را در مقابل «ما» برافراشته/ساخته­ و قرار داده­اند تا به واقعیت دسترسی نداشته باشیم و به قول خود مولانا «ما ز بالائیم و بالا می رویم».

این فجیعت تاریخی (عرفان) را باید باز گو کرد.

جامعه ایرانی باید راه و روش خود را برای خود روشن سازد که آیا باید چیزی را معتبر دانست که از بیرون بیاید و پژوهش پذیر باشد و قابل تجربه، و یا آن که چیزی را معتبر می دانیم که از درون می آید (تخیلات مالیخولیایی Melancholia و بیمارگونه، نه خلاقیت­ های هنری چون این آخرین قابل نقد و بررسی ست) و قابل پژوهش نباشد. و یا
به بیان مولانا:

ما زبان (اندیشۀ قابل گفتمان، که به­ توان آن­را، رد یا اثبات کرد) را ننگریم و قال (دنیای بیرون/واقعیی) را،

ما درون (برداشت ­های ذهنی) را بنگریم و حال (جهان تخیلات/غیر واقعیی) را.
هدف قرار دادن عرفان، برای کمال و نشان راه سعادت؛ اشتباهی ست که چندین صدسال ست که بسیار از ایرانیان را در خود فرو کشیده است. و این سرگردانی (همانگونه که مشاهده می­ کنید) در قرن 21 گریبان­گیر پاره ای از ایرانی­ می ­باشد. و هیچکس را یارائی و توانائی نباشد که از این افتادگی و خمودی جلوگیری کند.
در زمان مولانا و شمس، مسائل پیچیده اجتماعی ـ سیاسی، حکم می­ کرد که به «بالا» توکّل کرد. و در ایران امروز هم 99 در صد از ایرانیان به «بالا» چشم دوخته ­اند و توکّل از «او» دارند.

بیدار شو و در کوب و بر کوب آنچه را عرفانش گویند و راهیافتی نو، آور. 
 

 

 

این جهان زندان و ما زندانیان، تخم لقی بود که نخستین بار افلاتون Plato  عنوان نمود و با بیان این نظر انسان را از جهان پدیداری بر کند وبه دام جهان متافیزیک Metaphysics در آسمان انداخت. صوفیان و عارفان ایرانی نیز در و با عنوان کردن ؛ آدمی چون کشتی است و بادبان؛ تعقل را نفی نمودند و سرنوشت و تقدیر و قضا و قدر (بادی که هرلحظه تغیر جهت و سرعت می­دهد) و هیجان و از خود بی­خود شدن حال کردن صوفیانه یا در حال زیستن و منتظر قضا و قدر شدن) را برای آدمیان (به ویژه ایرانیان) به ارمغان آوردند. حاصل ۱۲ قرن عرفان و صوفی گری از ما ایرانیان مردمی بی اراده و چشم به آسمان دوخته ساخته است. در قرن بیست و یکم که انسان متعقل و خردورز، در مرز منظومه شمسی نظاره­ گر جهان کیهانی است ما ایرانیان صوفی مسلک و عارف پیشه منتظر ظهور مهدی هستیم و ثروت­مان را خرج ساختن گنبد و بارگاه برای امامین می­کنیم.

2. با سپاس فراوان از آقای بشيری، بخاطر ترجمۀ روان و گويای خود، از اين شعر، به ­زبان انگليسی.

 





اندر حکایت پوست 2



افزوده ­ها

در اینجا، به بخش افزوده ها، می پردازیم.

در کتاب اندر حکایت پوست این بخش در انتهای کتاب آورده شده بود. برای آشنایی و راحت خوانندگان کتاب، این بخش را در اینجا می آوریم تا با واژه های نا­آشنای این کتاب، هرچه زودتر آشنا شوید. زیرا خواندن کتاب را سریع تر خواهد ساخت. 

 

اَبول و ابولی: کنايه از آلتِ رَجوليت است. به‌مزاح و در تداول:

ابولِ يه چِش [چشم]. کیر. 

استجاره: برابر با استجارت؛ زنهار خواستن.

استجازه: رُخصت خواستن، کسب اجازه کردن.

اَقـدَس: (ع، نعت تفضیلی): پاکیزه تر. متضاد اَنجس.

اَکسون: جامۀ سياه رنگِ قيمتی، از نوع ديبا، که بزرگان جهت تفاخر پوشند.

اَنـجَس (ع، نعت تفضيلی): پليدتر/ناپاک‌تر. متضادِ اَقدس.

باقر: باقر به ­معنای شکافنده، گـُشاينده و وسعت دهنده می­ باشد.

و چون هر کيری از اين خصوصيات ويژه برخوردار است، و بنابر عکسِ ضرب­ المثل معروف که می­گويد:

«... ـ هر گردوئی گرد است و هر گردی گردو ست»،

لذا تمام کيرها باقر می­باشند و تمام باقرها کير.


پير ما اَفگند آن «باقر» بکار،

                     هی تپاند وُ، هی تپاند تا وقت جار

                                              پوستتوفسکی

بذائت: زشت گفتاری.

بور: واژۀ اصلِ پارسی است به ­معنایِ سرخ. گويا کنايه از سرخ شدن و در نتيجه، خجالت کشيدن است.

پوست: (ع، جلد) غشايی که رویِ تنِ آدمی و ديگر حيوانات گسترده است. در اشارت: فَرج؛ پس و پيشِ زن و مرد. در اصطلاح: به‌معنایِ کير، کُس و کون.

پوستبازی: هم‌سکسی، هم­آغوشی، هم­خوابی، مجامعت، مقاربت، هم­بستری، با يکدگر جمع گشتن، فگندن، گائيدن، تپاندن، نزديکی و نيز معاشقه و بوس و کنار داشتن.

پوست­بازی شامل پوست­ورزی هم می­ شود، ولی پوست­ورزی زير ـ مجموعۀ پوست­بازی ­ست، که در نتیجه، پیش از پوست بازی آيد.

بگفتم: نوشتم يکی نامه­ ای پوست ـ وار، 

که هم «پوست­بازی» به­ کار است و، هم نيک ‌يار                                                                                                     پوستتوفسکی 

پوست فاعل: قَضيب، آلتِ رجوليت، آلتِ فعل، ذَکَر، حَمدان، معامله، کير، عمودِ لَحمی، باقر.

پوست ملاقات شده: کنايه از کـُس و کون (مُدورِ تَحتی ­يا سوراخ هشتم)، و هرازگاهی دهان (سوراخ هفتم).

تازبازی: بچه ­بازی. غلامبارگی.

تعامل: به‌کار بستن/کشيدن، به داد و ستد با ديگران پرداختن.

تَقديس: پاک و پاکيزه‌کردن/شدن. متضادِ تَنجيس.

تَنجيس: ناپاک و پليدکردن/شدن. متضادِ تَقديس. 

جعفرِ طيّار: جعفرابن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم، مشهور به جعفر طيّار؛ از صحابيان شجاع هاشمی و برادر علی ابن ابی طالب و ده سال بزرگتر از اوست. گويند خداوند بجای دو دست جعفر در بهشت دو بال بدو داد و وجه تسميه او به جعفر طيّار از همين روست.

جعفرِ کذّاب: [جَ­فَ­رِ­کَ­ذ­ذ]، جعفربن­ علی­نقی (متوفی 271 ق) فرزند امام دهم شيعيان بود که ادعای امامت داشت. و جمعی او را دروغگو دانسته، به کذّاب ملقب ساختند.

جوشَن: لباسِ نَفس. کاپوت يا کاپُت که واژه­ ای­ است فرانسوی و به­ معنای کاندوم، کلاهِ زنانه، کلاهِ قاضی، کُروکِ دُرُشکه يا اتومبيل.

شَوَم با آن صَنم چندی بکوشم،

ز بی­شرمی يکی «جوشن» بپوشم

                                                 وَيس و رامين

Vis and Rāmin - Wikipedia

 

جالب توجه آنکه: تقریباً در هزار سال پیش ایرانیان از «کاپوت» هم استفاده میکردند!

 چُچُلِه: يا چوچوله؛ اندام کوچکی که نَعُوظ [راست شدن] می­ کند و در قسمت جلو شرم [کُس] زن قرار گرفته است. اين اندام در زن و ساير پستانداران ماده به­­ يک وضع وشکل جايگزين شده و از دو جسم غاردار [شکاف/سوراخ­دار] غير اسفنجی تشکيل شده است. که بجا و مانند شرم [کير] مرد است.

از نظر جنين ­شناسی در هفته هفتم برآمدگی تناسلی

Genital tubercle - Wikipedia

 

 [نزد جنس نر] دراز و استوانه­ ای میشود.

 در قاعده آن مجرای ادرار و سينوس «اوروژنيتال»

 Urogenital sinus - Wikipedia

از خارج بسته می­ شود.

 

اما در زن بر آمدکی تکمه مانند تناسلی به چوچوله بدل می­ شود و سينوس «اوروژنيتال» (Urogenital) باز می ­ماند و دهليزی تشکيل می ­دهد. اين عنصر مرکز احساسات شهوانی زن است. برگرفته شده از:

                                        لغت­نامه دهخدا، ص. 7302.

حيض: قاعدگی، عادتِ ماهانه در زنان.

ختنۀ زنان: بریدن آلت تناسلی زنان

(Female genital mutilation  Female Genital Cutting/)

 

یا ختنه زنان (به عربی: ختان الإناث) یا ناقص‌سازی جنسی زنان یا مُثلِه کردن جنسی زنان بر اساس تقسیم بندی سازمان بهداشت جهانی به یکی از چهار عمل زیر اشاره دارد:

1. مُثلِه کردن آلت تناسلی زنان نوع اول، شامل برداشتن جزئی، یا کُلِ چوچوله (کليتوريس  Clitoris)  است، و

2. نوع دوم شامل برداشتن جزئی یا کُلیِ چوچوله (کليتوريس clitoris) و لب­ه ای کوچک فَرج با/بدون بریدن لبهای بزرگ فَرج، [کُس ­های تراشيدنی/اخته شده] و

3. نوع سوم شامل تنگ کردن مجرای مَهبَل با ایجادِ یک مُهر وُ موم پوششی، با قطع کردن و تغییر مکان دادن لب‌های کوچک فَرج و/یا لب‌های بزرگ فَرج، با/بدون برش (کليتوريس clitoris)، [کُس­ های دوخته ­شدنی. که طرحواره آن، بستگی به خواستِ سفارش دهنده دارد] و

4. نوع چهارم (که از آن سه برشمره بالا، مرغوب ­تر است و دوامش هم کمی بیشتر است) شامل هرگونه عمل دیگر، بر روی آلت تناسلی زنان، به مقصودی غیرِ پزشکی. مانند: سوراخ کردن، سوزن زدن، شکافتن و غیره می‌باشد.

دُبُر: مَقعَد، کون، ماتَحت، مدورِ تحتی، سوراخِ هشتم، جهانِ گِرد، فُرودگاهِ ديده، ضدِ مافوق.

اين «دُبُر»م، جوابِ آن،

          کير که خاست پيشِ من،

گفتم که: بخور! نمی‌خوری؟

                 پيشِ کَسِ دگر بَرَم!

                              پوستتوفسکی 

رِضا: [رِ] (ع مص، اِمص) یا رَضا [رَ] یا رضی؛ خشنود شدن. خشنودی. در اشارت: کون دادن.

رَکاکَت: زشتی. رَکاکَت لفظ برابر است با زشت گفتن.

زَرَک: ريزه­ هایِ طلا مانند را گويند که زنان به‌روی پاشند.

سَپوخ/سَپوز: پيکان، مهميز و در اشارت: کیر.

در ذَکر کردی آن کدو را آن عَجوز،

          تا رَوَد نيم ذَکر، وقتِ «سَپوز»

                                           مولانا

و اين عضو (کیر) را نام ­ها بسیار است همچون:

اَبول، کراوات، پيکان، شيپور، اُژدُها، چُگـُر/ چوگور (در اصل، آلاتِ زهی موسيقايی و در اصطلاح؛ کيرِ بسیار زُمُخت/­ خَشِن/ زُفت/ ناهموار و قطور را گويند)، تير، عصمت، عورت، بيرقِ سِلم، شُمبُول، چُمبُل، ذَکَر، دول، دودول، بوبول، بُلبُل، مصطفی/اصغر کوچيکه و... باقر کوچيکه. و وقتِ سَپوز وقتی است که سَپوز را، سَپوز کنند.

سَپوختن/سَپوزیدن: ريشه در زبانِ پهلوی دارد. به ­معنایِ چيزی را در چيزی به ­عُنف و تعدّی و زور، فُرو بُردن و برآوردن است.

یک کنیزک یک خری بر خود فگند،

از وُفورِ شهوت و فرط گزند،

یک کدویی بود، حیلت ­سازه را،

در ذکر کردی پی اندازه را،

در ذکر کردی آن کدو را آن عجوز،

تا رود نبم ذکر، وقت «سپوز»

گر همه کيرِ خر اندر وی رود،

آن رَحِم و­آن رودها، ويران شود

...

 

و خاتونِ خانه بر راز کنيز خود آگاه می­گردد.

 

چون تَفَحُّص کرد از حالِ اِشَک،

ديد، خُفته زير خر، آن نَرگِسَ ـ ک

خر همی گايد کنيزک را، چَنان!

که به عقل و رَسم مردان با زنان

...

 

و خاتونِ خانه آن حالت را طالب می­ شود. ليکن، کدو را نمی­ بيند. و خاتون با خر جمع می­گردد و بی­ کدو، وی به ­هلاک می ­رسد. 





در فروبست آن زن وُ خر را کشيد،

   شادمانه، لاجرم کيفر چشيد

در ميان خانه آوردش کشان

   خفت اندر زيرِ آن نرخر سِتان

...

 خر مؤدّب گشته در «خاتون» فُشُرد،

   تا به خايه، در زمان خاتون بِمُرد

             مثنوی: دفتر پنجم 1385ـ 1333



          این فرتور نشانگر مقاربت جنسی ملکه ­ای است با یک اسب نر.

بر طبق روال و رسوم جاری در جشن­ های ویژه ­ای امیران هندی اسب قربانی می­ کردند.

اسب انتخاب شده برای قربانی، شب پیش از قربانی شدن به رسم موعود با ملکه آن امیر مقاربت می­ نمود.

فرتور موجود مربوط به سال 800 میلادی است.

این رسم قربانی کردن اسب و زفاف با ملکه وقت یکی از سازمایه هایی شد تا داستان­ های هزار و یکشب با:

... پس از آن هرشب باکره ­ای را به زنی آورده بامدادش همی کشت. شروع شود.

و جهت اطلاع بیش ­تر:

واژه دوشیزه در معنا برای دختر یل زن ازدواج نکرده نکرده به کار می‌رود. و از نام‌های بسیار کهن پارسی و تلفظ دیگری از دغدوا یا دوغدویه (doghdova) است که در اوستا نام  مادر زرتشت می‌باشد.

 واژه دوشیزه از ترکیب دو واژه دوش:

 به معنای شبِ گذشته. (شرفنامه ٔ منیری) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان ) (از غیاث ). دوشینه. دوشین. بارحه. (دهار). شب که منتهی شود به روزی که در آن باشند. دیشب. شب گذشته.

و

واژه: زِه، ترکیب یافته است.

 زه. [زِه ْ] (اِ) به معنی پاداش نیکی است. (برهان) (آنندراج). پاداش و جزا و مکافات و مزد و جزای نیکی. (ناظم الاطباء). 

   پس واژه دوشیزِه = دوش + ی (یای نسبت)، شبی + زِه، تشکیل شده است. پس و بنابراین تحلیل، دوشیزِه یعنی شایسته/پاداش یک شب. چون پس آن شب دیگر دوشیزه نیست.

و همانگونه که دستگيرتان شد، اصل داستان هندی­ ست و مولانای رومی با الهام­ گيری از آن، داستان خود را پرداخته است. و در اين قصه، مولانا خر را بجای اسب می­ نشاند، که شايد وزن و قافيۀ اشعار لطمه نخورد. و نزد ما ايرانيان عزيز کيرِ خر، متداول ­تر و مطلوب ­تر از کير اسب آمده است. ولی اما که، در دیگر نقاط دنیا کیر اسب را بیشتر ترجیح می دهند.

 

 


 


 

 سَعترباز: Lesbian  (بر وزنِ کفترباز) زنی که با زنِ ديگر دَفعِ شهوتِ جنسی کند. هم­جنس‌خواه، طبق‌زن. واژه Lesbian  از نامِ شهری در يونان گرفته شده است که در آن شهر، سعتربازی/طبق‌زَنی lesbianism History of رواج داشته و در روزگارِ گذشته، اَمری متداول می­ بوده است (که امروز نيز، به­ هم­چُنين). اين شهر امروزه در يونان به Mytilene  معروف است. با ريشه ­يابیِ دو واژه سعترباز/ طبق‌زَن و مَچاچَنگ، درمی­ يابيم که اين امر (سعتربازی Lesbianism) در فرهنگِ کُهنِ ايران، چندان هم عجيب و غريب قلمداد نمی ­شده و در خفا، به­ همان­گونه که ديگر امور جنسی متداول است، متداول بوده است.

سِلم: آشتی. صلح. ضدِ جنگ. بيرقِ سِلم يعنی پرچم آشتی، و در اصطلاح کير.

تشنۀ آن شهد بُوَد،

هم پسِ من، هم پيشِ من،

       راست کن آن «بيرقِ سِلم»،

                تفرقه را، يگانه کن!

                            پوستتوفسکی 

 

سياست: شکنجه و عذاب و عقوبت

ضالّ: [ل ل] (ع ص) گمراه. گمره. غوی. تائه. بی­ره، ضالون. و ضالّين. و کتب ضالّه، کتاب هایی هستند که باعث «گمراهی» [آگاهی] خوانندۀ آن کتاب می­شوند.

چونکه از ميخانه مستی «ضالّ» شد

          تَسخَر وُ بازيچۀ اطفال شد

                                    مولانا

حکمت قرآن چو ضالّۀ مَؤمن ست

          هرکسی در ضالّۀ خود موقن ست

                                           مولانا

عذرا: نک. وامِق.

غاليه: (ع ص) تأنيث عالی. گران. ترکيباتی است از بوی خوش. غوالی. بوی خوشی است مرکب از مُشک و عنبر و جز آن، سياه رنگ که موی را به­ وی خضاب کنند. و «زمخشری» آرد:

مُرَکَبی است از عطريات، که عبدالله بن جعفر، «غاليه» به ­معاويه بُرد. معاويه را از آن خوش آمد و پرسد:

«... چه مبلغ در آن صرف شده؟». عبدالله، مالی کثير گفت.
معاويه گفت: «غاليه»، و اين نام برآن بماند. لغت­نامه دهخدا؛ صفحۀ 14607.

فام: لون و رنگ. به ­عنوان صفت مرکب به­ کار رود. مانند آيينه ـ فام، يعنی شفاف. يا ارزق ـ فام، یعنی کبود. الخ ...

امّا اگر فام به ­طور مطلق استفاده شود، معنای روشن و روشنايی/درخشش از آن مستفاد گردد.

فـَحل: (بر وزن سَهل = آسان) ترینه که طالب ماده (مادینه) می­شود.

هر آنچ او «فَحل»­تر باشد، ز نخجير

     شکار اَفکن بر او خوش­تر، زند تير

                                          نظامی: خسرو و شيرين

فِطرَت: Creation صفتی که هر موجود در آغاز خلقتش، آن­ را دارا است.

کُس­کُسانَش هم اگر فهم داشتی،

«فِطرَت» از بی­ عقليش، برداشتی!


                                        پوستتوفسکی

قـُنوع: خُرسند بودن بدان­چه قسمت باشد و اين واژه از لُغاتِ اضداد است؛ يعنی در عينِ خرسندی از آن­چه قسمت شده است، باز خواستن و نياز نمودن در واژه مُستَتِر است. «صدايی قُنوع برکشيدن» در اين­جا، يعنی ندایِ هم آری، هم نه برآوردن. کرشمه ­هايی ­که هم کافی ست، هم ناکافی ست. ناله ­ای است خواهش­بار که هم بی­ نياز شدم، هم نيازمندم. والخ ...

کَرد: کِردار. آنچه­ که به ­توان آن­ را به ­فعل و عمل آورد، اعم از نيک و بد.

حلالند کيران قوی ­پنجه «کَرد»،

          چه باشد پدر، يا پسر، يا برادر، چه مرد

   پوستتوفسکی

«کَرد» پيش­ آر و گُفت کوته کن،

          با چنين گُفت، «کَرد» همره کن

                                        سنايی

کَـسمه: (بر وزن تَسمه) موئی چند باشد که زنان از سَرِ زلف بِبُرَند و پيچ و خم داده بر رُخسار گذارند.

گـُشن: (بر وزن گـُفت) مادینه که طالب نر میشود.و اِی دوشيزه ­ی عزيز! اگر گرسنه‌ ای و ميل به غذا داری، نگو «گـُشنَمِه»، چون ممکن است به­ معنایِ ديگر استنباط شود. 

گـُنبدِ دَوار: :[گُم بَ دِ دَ] (ترکيب وصفی، اِ مرکب) کنايه از آسمان است.

لاهوت: عالَم غيب. عالَم معنوی. جهانِ بود. مقابل ناسوت.

لَخشانی: حالت و چگونگیِ لَخشان به‌معنایِ لَغزان و ليز.

لواط: کار قوم لوط کردن. از راه پس رفتن بر مرد يا زن.

مال: خواسته و هرآن­چه در تملکِ کسی باشد. به‌مزاح و در تداول: کُس و کون.

مُثلِه: بريدن گوش و بينی يا چيزی ديگر از اطراف تن را گويند.

مچاچنگ: (لُغتِ فُرسِ اسدی، مُصحح اقبال، صفحۀ 281)، مَجاجَنگ نيز گفته­اند، که به کیر کاشی نيز، شهره است. آلتی باشد از چَرم و غيره که به­ مانندِ تناسلِ مرد سازند و زنانِ هم­جنس­ خواه آن را بر خود، يا بر ديگر زنان، به ­کار گيرند. زنانی که اين­گونه به ­هم می­ آميزند و با يکديگر با استفاده از مچاچنگ­ ها حال و هوايی دارند، از دستۀ «سعترباز»‌انند.

مَلقَّبه: [مُ­لَ­­ق­قَ­بَ] (ع ص) تأنيث ملقب. و ملقب بمعنای لقب نهاده شده است.

موقن: :[قِ] (ع ص) یقين دارنده و پندارنده. موقن شدن؛ يقين کردن. باور داشتن.

ناسوت: عالَم طبيعت و اجسام. مقابل عالَم جبروت و عالَم لاهوت.

نرگس: آلتِ جنسیِ زن. خانۀ آمال. کُس. کُلوچه، پنير، طَبَق. سپرِ شحمی. در اشاره؛ بانو (و به ­صورت جمع، بانوان)، و خاتون نیز می ­نامند.

چون تَفَحُّص کرد از حالِ اِشَک،

   ديد، خُفته زير خر، آن «نَرگِسَ ـ­ ک»

نطع: بساط. مجازاً به معنی فرش و گستردنی، چون نطع شطرنج و نطع خواب، نطع پِستان و جزآن.

در «نَطع» آن پستان من،

                       مات و پياده گشته­ ای!؟

دندان خود تو تيز کن،

          کُرستِ من تو پاره کن!

                             پوستتوفسکی 

وامِق: نام مردی که بر عذراء عاشق بود.

و عذراء دختر دست نخورده را گويند. و مَسموع است که دخترِ دوشيزه را از آن جهت عذراء گويند که آراميدن با او تَعَذر تمام دارد، يعنی دشوار است. و عذراء نام معشوقۀ وامِق بود. در اشعار و روايات پارسی از او نام بسيار برده شده است، و بيش­تر به­ صورت «عذرا» بی­ همزۀ آخر نوشته می­ شود.

منظومۀ «وامق و عذرا» را ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی (431 ـ 350 هجری قمری، 1120 ـ 1039 ميلادی) در بحر متقارب، سروده است که ابياتی از آن باقی مانده است. نام يکی از زنان اسکندرِ ذوالقرنين، نيز؛ عذرا بود.

وَد: بَد، در مقابل خوب. وَد وَد برابر است با بَد گفتن، رَد کردن و قبول نکردن چيزی/موضوعی، بدون دليلِ منطقی. وَد وَد، در بسياری از گويش­های محلی به وِد وِد، تغيير شِکل داده است. و، وِد ـ وِدگر شخصی ­ست که امور غيرمنطقی را، پراکنده کند.

وَطی: جماع کردن، با کسی در آمدن. و نیز به­معنای لواط کردن.

طفل را نَبوَد ز «وَطیِ» زن خَبَر

       جز که گويی هست آن خوش، چون شَکَر

                                           مولانا 

هندِ جگرخوار:

 جگرخواره؛ لقبِ هند دختر عتبه

Hind bint Utbah - Wikipedia

زنِ ابوسفيان، مادر معاويه است. هند، جگرـ سياهِ حمزه عموی پيامبر اسلام را، در جنگ احد، که در نيمۀ شوال سوم هجرت رخ داد، به­ عادتِ معمول آن زمان، از سينۀ شکافته او بيرون آورد، و آن را با دندان­ های خود جويد. حمزه در اين زمان 57 ساله بوده است.

 

پایان بخش 1 و 2

برای ادامه به بخش 3 و 4 مراجعه کنید.

*****

 

کیریشتوف پوستتوفسکی

 پوست­شناس

ساکن کشور پوستستان

ویرایش جدید نوامبر 2021 م.