۱۳۹۴ مهر ۲۳, پنجشنبه

اندر حکایت پوست سه و چهار





 اندر حکایت پوست 



 

    پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می­ کنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن­که از زیاد نویسی پانویس­ های طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آن­ها توضیح جانبی داد ازجمله:
نام­ ها و مکان ­ها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر:


1.   با رنگ متفاوت از زمینه اصل، و

2.   با حروف کژ، و در پاره ای از مواقع،

3.   با خط زیرین مشخص شده است.

 

خواننده درصورت تمایل به آگاهی بیش­تر می­ تواند بر روی واژه، اصطلاح، نام و یا ... «کلیک» کند تا به «ویکی پدیا» رفته و بر آگاهی خود کمی بیافزاید. مثلاً اگر شما بر روی نام سلطان محمود غزنوی که به صورت «سلطان محمودغزنوی» نوشته شده است، «کلیک» کنید، صفحه مورد دلخواه شما باز خواهد شد.

  





فهرست مطالب در این بخش

* راهنمایی ­های ضروری

* به بهانۀ پیش درآمد

* شعارها

* و حالا اندر حکایت پوست

* انواع پوست و طبقه ­بندی آن

الف ـ جنس پوست

ب ـ رنگ پوست

ج ـ دامنۀ فعاليت پوست

د ـ تأثيرات جوّی و پوست

هـ ـ مشخصات و مختصات وضعی/حالتی پوست

و ـ نقش پوست در پردازش کارهای جاريه

ز ـ کارآمدهای پوستی


 

        راهنمایی های ضروری





 

1.  اصطلاحاتِ مأنوس و نامأنوس و نيز همچُنين نقلِ ­قول ­ها و اسامی اشخاصِ ناآشنا در گيومه [«»] آمده و از نشانۀ سلَش [/] به ­جای و، و يا استفاده شده است، مانند: اين­جايتان/آن­جايتان، بدين معنا آمده است که اين­جايتان و آن­جايتان. نيز همچُنين اين­جايتان يا آن­جايتان. و از خودِ همين علامتِ چنگک [ ] زمانی استفاده شده است که متنی از طرف نويسنده بر متن اصلیِ برگرفته شده، اضافه گرديده است. و آن متن اضافی در [ ] قرار دارد. از نشانۀ خطِ تيره [ـ] برای پيوند دو يا سه واژه به يکديگر استفاده شده است، مانند: سَرـ به ـ  تَه، يا سَپوخان ـ ­ کير. و [نک.] به‌معنای «نگاه کنيد به...» است.

 2.  واژه­ های لاتينِ استفاده ­شده در متن، با توضيحاتِ لازم و برشمرده از جمله: 

تاريخچه ی پيدايش، دامنۀ مصرف، تأئيدِ علمی، اظهارنظراتِ دانشمندان، متخصصان و... را می ­توان بدونِ هيچ‌ گونه دغدغۀ خاطر، در دايرة­­ المعارف­ های بين ­المللی/فرهنگِ جامع و ... پيدا کرد.

3.  اسامی اشخاصِ غيرِ ايرانی به ­صورتِ لاتين نيز آورده شده است تا پژوهش­گران راحت­ تر بتوانند در کتاب‌های تحقيقی و پژوهشی خود، آن­ها را بيابند.

4.  برای آن­ که خوانندگان دچارِ سرگيجه نشوند، از آوردنِ نام و نشانِ منابع و مآخذِ استفاده ‌شده، حتی­ الامکان چشم/گوش‌ ­پوشی شده است.

 5.  اندرزها، ضمائم، هزليّات و افزوده ها به ­ترتيب حروف الفبای پارسی آورده شده است تا هيچ­گونه مَزيّتِ انتخابی و يا پايگاه کِهتَری/کوچکی و يا مِهتَری/بزرگی از طرف خواننده، به آن­ها داده نشود.

 6.  هرگونه استفادۀ شفاهی، کتبی، نَقلی، عَقلی، خَلقی (و ضد خَلقی)، دَلقی، قَلبی (يعنی تَقَلُبی)، تقليدی و حتی کُپی­ ـ گيری، انتشارِ الکترونيکی و فيلم­برداری/ صدابرداری از اين کتاب، با ذکرِ منبع يا بی­ ذکرِ منبع، مُجاز/آزاد است.

 7.  اين اثر تحتِ هيچ ­گونه پوششِ قانونِ حمايت از:

مُؤلّفان، مُصنّفان، مُـکاتبان، مُباشران، مُعاشران، مُجاهدان، مُراودان، مُخارجان، مُحافظان، مُراحمان، مُحاصران، مُنافقان، مُکاشفان، مُزاوجان، مُجاوران، مُساعدان، مُراسلان، مُشاجران، مُشاهدان، مُصالحان، مُناقشان، مُخاطبان، مُبارزان، مُدافعان، مُراقبان، مُخالفان، و موافقانِ جهانی قرار ندارد.
و 

آنان که به عرب ـ ستیزی دامن می زنند؛؛؛ می توانند واژه های «پارسی» جایگزین واژه های عربی استفاده شده در این بند (7) را به نویسنده پیشنهاد دهند! استفاده خواهد شد.

8.  خواننده مُجاز است هر زمان که مايل باشد/نباشد، از خواندن دست/پا بکشد يا آن­که به ­خواندنِ خود ادامه دهد. تجويزِ اختيار از طرفِ خودِ خواننده به خودِ خواننده، داده می ­شود.

 9.  افزودنِ هرنوع اِلهامات، تفّکُرات، تعصّرات، توهّمات، تمايُلات، تخيّلات، تشابُهات و تصوّراتِ شخصی و غيرِ شخصی به متنِ اصلی آزاد است.

 10.             برای آن­ که هم وَه­ زده شويد و هم مطلب را سريع ­تر درک کنيد (يا شايد هم، نکنيد)؛ نخست ضمائم و افزوده ­ها را بخوانيد!  به ­کارگيریِ اين پيشنهاد بسيار ضروری و لازم الاجراست چون واژه­های ناآشنا برای شما آشنا می­ گردد و از طرف نويسنده که خودِ من باشم تجويز شده است. و تو ای خواننده ی حرف ­شنو؛ خواه از سُخَنم پند گير وُ، خواه جلال/ملال/کمال/خلال/ضلال/وصال/زلال/ذلال و ....

 11.             و اين هم، يک شوخی پوستی و البته که از نوع مرغوبش، بله؛ در صورتِ غضبناک شدن و جوش آوردن، کتاب را پاره کنيد (نه نمی ­توانید چون الکترونی ست) و دور بی اندازيد. بهای کتاب (اگر کتاب را خریده باشید؟؟؟) بازپرداخت خواهد شد.

و 

می دانم که نه خریدید، (چون ایرانی اصلاً کتاب نمی خرد!) با بهره و ديرکِردِ آن، توسطِ نويسنده، به ­طريقی بسيار آسان، بازپرداخت خواهد شد (لطف کرده پس از پاره کردنِ کتاب، شماره حساب واريز را، ارسال کنيد تا وجه کتاب، پرداخت نگردد). و نيز می ­توانيد کتاب را پاره نکنيد و آن ­را سالم در اختيار داشته باشيد ولی برای نويسنده، بنويسيد که آن­را پاره کرده ­ايد و دور انداخته ­ايد. و بدين طريق هم کتاب را در اختيار داريد و هم مبلغ پرداختی را، دريافت نکرده ­ايد.

12.             و اين هم يک شوخی پوستی ديگر؛ در صورت خوش ­­­­­‌‌ـ ­خوشان شدنِ اين­جايتان/آن­جايتان، کتاب را پاره نکنيد؛ همچون نوارهای صوتی، تصويری/‌‌ صوتی، و لوحِ فشرده (CD/DVD)، برای دوستان خود کُپی بگيريد و بدان­ ها هديه دهيد؛ زيرا مخارجِ پُستی ارسالِ کُپی، به ­عهدۀ نويسنده می ­باشد (لطف کرده شماره حسابِ دريافتی وجه مورد نظر را، ارسال نکنيد).

 13.             پيشنهادهای خود را که از تجاربِ شخصی (غيرِ شخصی) کسب گرديده، برای تکميل شدن جهانِ پوست، به نشانی ناشر، که خودم نيستم (اینترنت است!)، ارسال داريد، تا از آن­ ها در جلدهای پَسين، استفاده نشود.

14.      و می دانم پس از خواندن و کمی هم خنده صد عدد  و یا بیشتر «دشنام ناب» برای من و پدر و مادر و جد؛؛؛ اندر جد من نثار می کنید تا دهانتان کف کند!!! چون ایرانی را خصلت براین است که سپاسگزار نباشد و تمام دنیا را خدمتگذار خود بشمارد و قدمی مثبت و کارساز، برای بشریت بر ندارد!!!! هورا؛ هورا؛ هورا.

و
 در فرتور زیرین آمده است:

پاره ای از ایرانیان... منظور اکثر ایرانیان است.












باری! «يارو» تلفنی پرسيد که:
ـ حالِ پوستت چطور است؟ آيا پوستِ نازنين سالم است؟ سلامت است؟ بُراق است؟ سِتَبر است؟ استوار است؟ نرم و لطيف است؟ سرِ کار می ­رود و کارهای جاری روزانه را به ­انجام می­رساند يا آن­که ملالی دارد و دل­آزرده و چِرکين و چُروکيده و بی­ حال و بی­کار، به کُنجی نشسته و غمِ ايامِ گذشته را دارد؟
بنابر رسمِ ديرينۀ ما ايرانيان، با هيجان، حرفش را بُريدم و از او پرسيدم:
ـ منظورت چيست؟ پوست!؟ چه پوستی؟ کدام پوست؟ پوست که سرِ کار نمی­رود.
گفت:
ـ پدرسوختۀ پوست‌ بُريده، کدام پوست!؟ چه پوستی!؟ «ابوالحسنَ»ت را می­ گويم! مگر يادت رفته که يکی از نام ­های ابوالحسن، «پوست» است. چطور نمی­دانی؟ حالا ديگر‌ تو هم ما را رنگ می­ کنی؟
تازه دوزاری مان افتاد و نيش‌ مان تا بناگوش (البته که برای خودمان) باز شد.
گفتم:
ـ هان! بگو که دريافتم ... ابوالحسنم ملالی ندارد جز دوری شما و آرزوی ديدارتان، که آن‌هم به‌ زودی ميسور خواهد شد! ابوالحسنِ ما هميشه به­ يادِ شماست و همين اَلان هم «دُرودی پوستانه» خدمت‌تان «پرتاب» می­ کند.
صحبت‌ مان گُل انداخته بود و در خلالِ اين گفت‌ ـ وـ گویِ دلنشينِ پوست­ ـ خيزانه، به اين انديشه برآويختم که اين پوستِ ما چه خوشی ­ها که نداشته، چه سرزمين ­های ممنوعه و نيمه ­ممنوعه و غيرممنوعه را که فتح نکرده، چه قايم ­باشک ­بازی ­هايی با دخترعمو و پسردايی و دخترِ همسايه که نداشته ... توی زيرزمين، به‌ هوای آوردن کمی ترشی يا بُطری آب‌ ليمو و شربتِ به­ ليمو، چه نيشگون ­هايی که از لُمبَرِ دختردايی‌ اش نگرفته و به ­هوایِ دکتربازی، «اُنجا»ی پسردايی‌/دخترعمه­ اش را که نديده و نَچِلانده ... و چه ايما و اشاراتی که با خواهرِ دوستش نداشته! و برای آن­که اين انديشه ­ها و يادآوری­ ها و تخيّلاتِ درهم/برهم سامانی داشته باشند و به هَدَر نيز نروند و ساقط نگردند و يادِ خودم نيز بمانند و آن خاطراتِ خوش را زنده و چابُک، ساعی و فَعّال نگه‌ دارم، آن­ ها را يادداشت کردم تا در زمان مناسب (دوران بازنشستگی)، خودم، آن­ها را برای خودم، بخوانم. زيرا اولاً:
ـ نوشته­ های قبلی ما را، که کمی هم جدّی بود، کس نخواند و ترس از اين است که اين را هم هيچ‌ کس نخوانَد.
ثانياً:
ـ هر جزء (يا به‌ قولِ فرانسوی ­ها، «پاراگرافِ») اين نوشته برای آن­ که همان شود که دلم می­خواهد، پس از گرايش، والايش و پالايش، چندين و چندبار بازخوانی شد و در هر بـازخوانی، آن­جا که شايانِ بازبينیِ بيش­تری بود، پيرايش، ويرايش و آرايش گرديد. جالب آن­که در هر بازخوانی، قهقۀ خودم به آسمان برخاست!
و بنابرهمين دو دليل است که دست به قلم که نه، دستِ نوازش بر سَرِ کامپيوتر کشيدم و نوشتم. و هيچ قصدِ ديگری در ميان نيست.
موضوعِ ديگر آن­که، بسياری از واژه­ ها در نوشته­ های کنونی (سالِ 2007 ميلادی)، به­ صورتی، همچون فاحشه ­های خيابانی، اجباراً بَزَک شده ­اند و آن چشم‌ نوازی گذشتۀ خود را از دست داده ­اند. مثلاً به‌ جای مثلاً، نوشته می­شود مَثَلَن، يا حتّی، حتّی به حتّا بدل شده است و هيچ‌ کس هم حتّی از حتّی نپرسيد:
آيا اجازه دارم چهرۀ بی­ نقصِ شما را که آشنای چندقرنی­ ست و کمی هم شَبيهِ قوری و هيکلِ خانم‌ بزرگ است (البته به‌صورت نشستۀ ايشان، آن‌هم در کنارِ سماور)، يکباره به‌ شکلِ نردبانِ دزدها درآورم يا نه؟
خاهشِ (منظور همان خواهش است) نويسنده اين است که هر جا به اين‌گونه واژه ­هایِ بد وقت و توسری­ خور برخورديد، آن­ ها را کومک کنيد که بزکِ فاحشه­گرانه خود را پاک کنند. گوآن­که همان­گونه که دستگيرتان شد، نخست خودِ واژۀ­ کُمک است که به کُمکِ فوری نياز دارد، تا واژه­ های ديگر.
باری، تا آن­جاکه چشمانِ زيبابينِ دلم اجازت فرمودند، از اين بَزَک­ های «من ـ ­درآوردی» خودداری کرده­ام؛ چون نفع و هدف از اين­گونه دخالت­ های بی­جا/باجا را هيچ نمی­ فهمم. و پرسش در اين است که:
آيا اين بَزَک ‌دوزَک­ها و چاسان‌ فاسان ­ها، خواندنِ نوشته­ ای را برای نسل­ های آينده مشکل ­تر و فاصلۀ آن­ ها را با ادبياتِ کُهنِ سرزمينِ (گُل و بُلبُلِ) آبا و اجدادی خود زيادتر نمی­ کند و شُکوهِ گذشته ­ها را خدشه­ دارتر نمی­ سازد؟ زيرا در هيچ­يک از آثارِ کُهنِ ادبياتِ ايران که خيام، عطار، ناصرخسرو،  فردوسی، مولانا، حافظ، نظامی، عروضی، سعدی، عبيد زاکانی و ... حتی آثارِ معاصرِ ايران که صادق هدايت، عشقی، صادق چوبک، ايرج‌ميرزا، مصطفی رحيمی، جمال­زاده، عبدالحسين زرين ­کوب، جلال ستاری، اسماعيل خوئی، محمّد استعلامی، مجتبی مينَوی، ذبيح ­الله صفا، احسان نراقی، هادی خرسندی، شاملو، ابوالقاسم حالت، پرويز شاپور و ... آفرينندگانِ آن­ها می­ باشند، اثری از اين­گونه کلّه‌ ـ مُعَلّق ­زدن ­ها موجود نيست و اين واژه‌های «من ـ درآوردی» در هيچ‌يک از واژه­نامه‌هايی، هم­چون لغت‌نامۀ دهخدا و فرهنگِ مُعين و ...، ديده نشده است.
پاسخ به اين پرسشِ مطرح‌شده به‌عهدۀ شمایِ خواننده می ­باشد.

در انتها، از آن‌هايی که در نوشتنِ اين نوشته، هيچ­گونه کُمکی به من نکرده ­اند، صميمانه سپاسگزارم. و برای تشکيلِ احتمالی حزبِ پوست ­پرستان، لطفاً با نويسنده تماس حاصل نماييد! 






















اندر حکایت پوست 4 

  


   

* و حالا اندر حکایت پوست

* انواع پوست و طبقه بندی آن

    

   الف ـ جنس پوست
   ب ـ رنگ پوست
   ج ـ دامنۀ فعاليت پوست
   د ـ تأثيرات جوّی و پوست
   هـ ـ مشخصات و مختصات وضعی/حالتی پوست
   و ـ نقش پوست در پردازش کارهای جاريه
   ز ـ کارآمدهای پوستی






تحليلِ اصولِ عام/خاصِ نظام­ های علمی و غيرعلمی نشان می ­دهند، بسياری از مفاهيمی که اغلب پوست­ گونه تلقی شده ­اند و همبستگی/‌وابستگیِ تنگاتنگی با پوست دارند، قابلِ طبقه ­بندی دقيق ­هستند. زيرا ما آدم ­هایِ باهوش و دانا می ­دانيم که می­توانيم نه تنها تمامِ امور علمی را طبقه ­بندی و دسته ­بندی کنيم، بلکه پوست­ ها را هم می­ توانيم به طبقاتِ مختلف و انواعِ گوناگون تقسيم ­بندی کنيم. البته که اين تقسيم­ بندی ­ها و طبقه­ بندی­ ها مزايای بسيار دارند. يکی از مهم ­ترينِ آن ­ها اين است که، فهم و درکِ ما از پوست سهل ­تر می­ گردد.
قابلِ‌ توجه آن­ که اصطلاحِ «پوستيه» يا به‌ بيانِ آشناتر «کيريه» يا «به‌ کيرم»1 از مشهورترين طبقه ­بندی‌های آشنای عموم است. زيرا اين اصطلاح در کليۀ کارهای بشری که نتيجۀ دلخواه و رضايت ­بخش نداده است و کاربُرد/کارکردِ آن با شک و ترديد روبرو بوده است، موردِ استفاده قرار گرفته و می­ گيرد. دراين ­جا، توصيۀ نويسنده، برای برقراری و برابری ميانِ زن و مرد، آن است که:
ـ از اين پس، هرچه بيشتر از اصطلاحِ «کُسيه» و «به­ کُسم» نيز در صحبت­های معمولِ روزانه استفاده گردد. و همسو با تقويت و پشتيبانی از اين رستاخيزِ بزرگ، برابر با اصطلاحِ «کُس‌ خُل بازی»، از اصطلاحِ «کيرخُل بازی» و برابر با « کُس‌ کلَک بازی»، از اصطلاحِ «کيرکلَک بازی» نيز بايد سود جوئيم. زيرا شاعرِ شيرين­ سخن چنين اشارت می­ کند که:
زن و مرد با هم چنان دوستند،
                           که گوئی دو مغزند و يک پوستند2


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1قِدمَتِ اين اصطلاح مشخص نيست، ولی چنين آمده است:
جاهلی را که تحصيل علوم الهی کرده اما لحن خود را از دست نداده بود به امامت قريه­ ای فرستادند. اما خلق چنان­که بايد، توجهی به او نمی­ کردند. روز آدينه­ای هرچه در مِحراب انتظار کشيد تا جماعت به نماز گِرد آيند، کسی نيامد. چون وقت می­ گذشت، ناگزير، خود به نماز ايستاد. ولی پيش از آن که به تکبير آغاز کند، برای آخرين بار از خادم که دَمِ دَرِ مسجد چشم به راه ايستاده بود پرسيد:
ـ «مؤمن! کسی می­آيد؟» خادم گفت:
ـ «خير آقا!؟»
پس نماز آغاز کرد و گفت:
ـ «به کيرم! الله اکبر...» و اين چنين نيز گويند، که نماز آغاز کرد و گفت:
ـ «الابيضتينی! الله اکبر...»
و همان­گونه که مشاهده گرديد، اصطلاح «الابيضتينی!» چندان متداول نيست. و اشخاصی که از اصطلاحات «تخمیه» و « به تخمم» استفاده می­ کنند، در اقليت قرار گرفته ­اند.
2. سعدی: بوستان باب سوم.




باری، پوست را می­ توان به گونه‌ های مختلف طبقه ­بندی کرد. از جمله:


الف ـ جنس پوست

پوست­ ها از نظرِ جنس/دوام يا دلرُبايی/کُدورت، اندازه/ميزان يا سِن و سال و نيز بُردِ جنسی و کارکردِشان و ديگر امورِ پوستی، تقسيم ­بندی شده‌اند. ولی اما که ما دراين­ جا کوشيده­ ايم تا بتوانيم اشاره­ ای بسيار کوتاه به پاره‌ای از اين تقسيم ­بندی­ های معروف، بنماييم. البته نه به‌ طور گسترده، بلکه به­ اختصار. و اميدواريم اگر بر اثرِ عدمِ اطلاعِ کافی از جهانِ پوست، در تقسيم ­بندی­ های خود سَهوی مرتکب شده ­ايم، اين سهو باعثِ رنجشِ فردی از افرادِ حزبِ پوست‌ پرستان نگردد و مرا راهنمایی فرمایند.

باری؛ پوست ­ها از نظرِ جنس Quality و البته که نه ازنظرِ جنسيت/تمایل جنسی در انسان Human sexuality  به‌ گونه ­های زير تقسيم ­بندی شده­ اند:

* ­پوست های پُرپشم و مو. پوست­ های صافِ بی ­مو. پوست­ های پُرجوش. پوست­ های صافِ بی­ جوش. پوست ­های مال دار، سال دار، خال دار و خال­کوبی‌ شدنی. پوست­ های تَرَک­ خوردنی (پشت دست)، چُروک‌ خوردنی (پیشانی)، قاچ‌ خوردنی (لب­ ها). پوست‌‌های از پايين دَرز ‌خوردنی و از بالا تَرَک ­خوردنی. پوست‌‌های فقط دَرز خوردنی (و آن پوست‌‌های باکره­ ای هستند که توانايی و لَه­لَهِ بی­ کره شدن را داشته باشند). پوست­ های بی‌دَرز (کُس‌‌های باکره) و دَرزدار (کُس‌‌های بی‌‌کره). پوست­ های دريدنی3، خَرزَه­ ای4، شکاف ­دار. پوست­ های خوره ­ای و پوست ­های فشرده.

* ايضاً، پوست­ های ماه­ گرفته، شاخ­ گرفته (پوستِ اکثرِ زندانيانِ به­ اصطلاح سياسی). پوست ­های سبيل اللهی (پوست ­هايی هستند که پوست ­های مُسن و بيوه را، از بهرِ تسلی، فَرهَت دهند)، فَتح ­اللهی5، فَرج ­اللهی6، هيبت ­اللهی7، جهاداللهی (و آنان در نهايت، همچون پوست های فَرج ­اللهی عمل می­کنند)، حبيب­ اللهی، نعمت ­اللهی­ (تمامِ پوستان اَعَم از پير/جوان، مرد/زن، کوتاه/بلند، داخلی/خارجی، پشمالود/بی ­پشم، خودی/ناخودی، آشنا/ناآشنا، گوشتالود/لاغر، يا ...). 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
3. جهان ­ديده را، هم به درند پوست،
که سرگشته و بخت ­برگشته اوست!      سعدی: بوستان
4. نک. ضمائم.
5.همچون پوستِ فَتح­علی­ شاه، يکی از پادشاهان سلسلۀ قاجار که گويند 365 زن در حرمسرای خود داشت.
6.همچون پوستِ شهرزاد، در هزار و يک شب، و شيرين در خسرو و شيرين نظامی، و مهوش خوانندۀ روحوضی، زمان پهلوی دوم، ايران درودی، نقاشِ زمان پهلوی دوم، و فروغ شاعره زمان پهلوی دوم.
7. پوستِ شهريار، در هزار و يک شب و بِن لادن، مخفی شده و کشته شده در کشور افغانستان.
و 
نيز همچُنين هستند پوست­ های آکله­ ای، آبله ­ای، سالکی، اَلاپلنگی (همچون پوستِ آقامحمدخان قاجار، سرسلسلۀ قاجاريه).





    پوست­ های وسواسی. پوست ­های بشقابیِ لب­ پهن. پوست­ های بشقابی لب­باريک. پوست­ های ارتجاعی و پوست­ های انقلابی (در نهايت، همچون پوست­ های فَرج­ اللهی عمل می­ کنند). پوست‌های اضافیِ آويزان (لَپَّرِ پاره‌ای از کُس‌ها). پوست­ های واشدنی، کشيدنی8  و زنگ ­زدنی9.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
8. به يک ساغر گر کنی شيرگير،
کِشم پوست، از فرق اين گرگ پير.    
                                    ظهوری
9. پوستانی هستند که در دهه­ های طولانی، از ملاقات ­های پوستانۀ حيات ­زا، محروم بوده‌ اند. و آن­ ها مغموم به کُنج عُزلت می­ خزند و به مرور زمان همچون آهنی زنگ ­زده، بی­ استفاده خواهند گرديد.

و نیز

*پوست ­های بوقی10، پوست­ های عَنين11، پوست ­های خيراتی12. پوست ­های پيوندیِ نَسَبی، سَبَبی و تنگِ نَسب‌‌ ـ دار13. پوست ­های غنچه­ ایِ بازشدنی (کُس­ های دخترانِ چهارده ساله البته حمام رفته ی آن)، نوازش­ شدنی، تعميرشدنی14، سوراخ ­شدنی (تمام کُس ­های باکره)، پاره ­شدنی (بعضی از ­ کُس­ های باکره). پوست­ های با پوست (پوست­ های مردانِ ختنه ـ ­نشده). پوست­ های بی ­پوست (پوست­ های مردانِ ختنه ـ ­شده که نزدِ يهوديان و مسلمانان است).


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
10. گر بر سرِ «بوق» من نشينی،
دروازۀ کازرون ببينی.
                           سعدی: هزليّات
11. پوست­ هايی هستند که وقتی برای اولين بار برای پوست ­بازی به ملاقات پوست­ های دگر رسند، برنخيزند. اين نوع پوست ­ها را، پوست ­های روسياه نيز ناميده­ اند.
12. ذاتاً خيّر، که بی قيد و شرط، حاضر به هر گونه ملاقات­ های پوستی هستند. و از نوع مرغوبش پوست ايرج ميرزا، شاعر معاصر.
13. پوست‌ های تنگِ نَسب دار، کُس‌‌ های تازه به دوران بلوغ رسيده‌ ای هستند که پوستان پسرعمو، پسردايی، پسرعمه، پسرخاله و پسرعمۀی پسرخاله و پسر ... به سَبَبِ پيوند نَسَبی، تا نيمه در آن‌ها فرورفته است. و اين فرورفتن‌ ها باعث گاله شدن آن کُس‌ های جوان نشده ولی اما که، از نظر شرع، در هر حال، آن‌ کُس‌ ها به کُس‌ های تنگِ نَسَب دار معروف شده‌ اند که يکی از معروف­ ترين آن ­ها، پوستِ هندِ جگرخوار است.
14. آن نوع سپران شحمی بی­ کِره ­ای که الزاماً به کمک عمل ظريفِ جراحی مجدداً باکره می­ شوند، در جهت آن­ که باز دوباره بی­ کِره گردند.

 و دو ... داريم:

پوست­ های گندۀ چشم خروسی (همچون کونِ پاره ­ای از زنانِ آفريقايی که «سولاخ» آن همچون چشمِ خروس تنگ است. نويسنده خود از نزديک شاهدِ اين پديدۀ پوست ­نواز بوده است). پوست­ های تراشيدنی15 (همچون کُس بعضی از زنانِ آفريقايی که به صورت «فرعونی» ختنه شده ­اند). پوست ­های دوخته ­شدنی16 (همچون کُس بعضی از زنانِ آفريقايی که به صورت معمولی ختنه شده ­اند)، کوبيده ­شدنی، سوزيده ­شدنی17.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
15.  نک. افزودها.
16. نک. افزودها.
17. و گفته ­اند:
يکی در سرمای سخت زمستان به خانه بازگشت، شتابان به سوی مستراح دويد و غلام خانه را آواز داد که آفتابه را از آب گرم پُر کند. غلام آفتابه را از ديگ آبی که بر سر اجاق می­ جوشيد انباشت و بدو داد. پس از لحظاتی اهل خانه بر اثر فرياد خشم آقا که غلام را به بادِ دشنام و کُتک گرفته بود، بيرون ريختند. از سبب آن تندی و غضب چيزی درنيافتند، اما شنيدند که غلام در زير رگبار لگد و مشت و دشنام به تکرار می­گويد:
ـ حق داری ارباب جان، می­دانم کجات می­ سوزد!

و در همين طبقه آمده است:

پوست ­های سَرپَخ. پوست ­های قلمیِ نازک. پوست ­های قطورِ بلند. پوست ­های کم­رو. پوست ­های پُررو. پوست ­های خاموشِ کم ـ ­حرف. پوست ­های روشنِ پُرحَرف. پوست ­های کُرکی (پوست ­های تازه به دورانِ بلوغ رسيده). پوست ­های لب‌ کُلُفت. پوست ­های فقط کُلُفت. پوست ­های کُلُفتِ بی­ غيرت. پوست ­های بی­ شرفِ بی­ آبرو (مثلِ کون­ های قزوينی). پوست ­های شرافتمندِ با آبرو (مثلِ کيرهای قزوينی).

ديگر پوستانی که می ­توان آن­ ها را در این تقسيم ­بندی آورد؛ پوست ­هایی است که آب زيرشان اُفتَد (پوست ­های پاره ای از نوعروسان). پوست ­هایی که چَربی زيرشان اُفتَد (پوست­ های نوعروسان). و پوست­ هايی که آب و چَربی زيرشان نيُّفتَد (پوست ­های پيرِ زنان). پوست ­های بی­ تقصير18. پوست ­های لطيف. پوست ­های ظريف. پوست ­های خشن. پوست ­های زشت.

و هستند؛ پوست ­های زِبر و پوست­ های نَرم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

18. از آن پوستانی هستند که بی ­تقصير ميخ بر آنان تپانند!
و چون حاکم بلخ مقصری را محض سياست امر داد که ميخی به کونش بتپانند. بدو گفتند:
ـ « ميخ بدين بزرگی به کونش نمی ­رود». گفت:
ـ « در شهر بگرديد و هر که را ديدید که اين ميخ به کونش می­ رود بدو بتپانيد! ولی و برای آن­که عدالت اجرا شود و حقی از کسی ذائل نگردد، او بايد هم­نام مقصر بوده باشد، و آن کار ميخ ـ ­تپانی در حضور مقصر صورت پذيرد». برگرفته شده از: ديوان بلخ (رساله ­ی سه مکتوب/ ميرزا آقاخان کرمانی).

و نيز يافت می ­بشوند:
پوست ­های عاق­ کننده (مردی که به زنش نتپانَد يا زنی که به شوهرش کُس ندهد). پوست ­های عاق­ شدنی (مردی که زنش به او کُس ندهد يا زنی که شوهرش به او نتپاند). پوست ­های پنبه ­ای و آن کُسی است که چند لحظه پيش، ازالۀ موهای زائد کرده باشد. پوست ­های کينه­ ای (پوستِ مادرشوهر). پوست ­های بُنجُل (کُسِ زنِ فاحشه و پيرـ دختر). پوست ­های پُف­ کردنی و آن کُسی است که بامدادان از بستر برخيزد و سَردی­ اش کرده باشد. پوست ­های انداختنی (پوست ­های بی‌ کره‌ای که باکره‌ شده‌ اند)، پيراستنی، شکافتنی. پوست ­های ­گُرگرفتنی و نيز در جَوارَش، پوست ­های برافروختنی (کُس­ های گُرگرفتنی و کُس­ های هم­جوار؛ آن کُس ­هايی هستد که به دورانِ يائسگی قدم گذاشته ­اند).

با در نظر داشتنِ تفاوت ­های آماری و دامنۀ پراکندگی آن، در راستای چندگونگی قوميّت‌ها و مليّت­ های گسترده­ ـ پهنۀ سرزمينِ ايران، داريم:

­*پوست های فَراخ (البته نه گاله­ ای، همچون پاره ­ای از پوستان اهلِ کاشان). پوست ­های زيبا و قشنگ (مثلِ کُسِ مادرِ خودم). پوست ­های خود ـ خيز، تيز ـ خيز، و پوست ­های کُند ـ خيز. پوست ­های سَحَر ـ خيز (همان کيرانی که هميشه هنگامِ سَحَر، زودتر از صاحبِ پوست، از خواب برمی ­خيزند و تمام‌ قد، به دُرودِ بامدادی می­ ايستند). پوست ­های اُفتی و خيزی. پوست ­های تندرو. پوست ­های کُندرو. پوست ­های چابُک19.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

19. نک. ضمائم.
    در اين فرصتِ بی‌نظير، لازم آمد، از پاره ­ای پوستانِ کاملاً استثنائی نيز، نامی آورده شود تا مگر حقی از آنان زايل نگردد. البته با مشورت با آن ­ها و پس از کمی کژ وُ قوس و ترددِ انديشه ­ای، و در جلساتِ بسياری که با اين پوستان داشتيم و با کمی تطميع اقتصادی، اين پوستان پس از مِن ـ مِن بسيار ولی امّا که، بدون هيچ­گونه اعتراض و با طيبِ خاطر، به «ما» اجازت دادند تا آن ­ها را در همين طبقه، طبقه­بندی کنيم.
    به‌هـرحال، هسـتند پوست ­های ورقُلُنبيده، پوست ­های قُنبُلی20، پوست ­های جعفـری21  و پوست ­های گاله‌ای22.
    و نيز هستند پوست ­های بادکُنَکی (نوعی از عمودهایِ لَحمی ­ست که هرگاه دلِ­تان بخواهد، می ­توانيد هم­چون بادکُنَک، آن­ ها­ را باد کنيد و به خدمت‌شان بگُماريد. بله البته؛ در بازار هست!). پوست ­های آشوب ­ساز.23 و سرانجام، پوست ­های «خان­ساز»24.
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    20. چهرۀ گلزار بدين خرمی،
    شمه ­ای از روی فريدون بک است.
    کوه دماوند بدين گـُندگی،
    «قٌنبولِ» بی موی فريدون بک است.
                    ديوانِ  ناصرالدين ­شاه 
    21. نک. ضمائم.                          
    22. اين تمثيل چون از خطۀ کاشان بدست ما رسيده است، بايد آن­را به لهجۀ کاشيان بيان داشت. و با توجه به آن­که نَنِه حُسينوِ کاشانی، در شهرهای ديگر ايران، به لقب وسعت خانم شهرت يافته است. 
    باری، گفت:
    ـ «نِنَه حُسينو! آخيش، اوخيش، نَمکـُنيدوُوُ»؟ گفت:
    ـ « مِگَه توشـَه؟» گفت:
    ـ « اووو مُدِتيَـه.» گفت:
    ـ « پس آخيش، اوخيش!»
    23. که آشوبِ گيتی سراسر بدوست،
         ببايد کشيدن سراپای پوست.        
               فردوسی
    24. نک. ضمائم.


    ب ـ رنگ پوست


    پو س ت ­ها را ر ن گ ­ه ا س ت 

    پوست ­های سياه، مثلِ زُغال. پوست ­های سفيد، مثلِ گچ. پوست ­های سُرخ و سفيد. پوست ­های سُرخ مايل به قهوه ­ای. پوست ­های سُرخ، مثلِ لبو. پوست ­های اُخرايـی. پوست ­های زعفرانی. پوست ­های زرد/سُرخِ زعفرانی. پوست ­های قرمز و کبود. پوست ­های فقط کبود. پوست ­های بور. پوست ­های ارغوانی. پوست ­های عنابی، پوست ­های سبزه/تيره/روشن. پوست ­های زرد، مثلِ مهتاب. پوست ­های به‌ رنگ مهتاب. پوست ­های بارفَـتَنی (اين ديگه چه رنگيه؟).
    و نيز يافت می ­بشوند:
    پوست ­های روشن. پوست ­های شفافِ بشّاش. پوست ­های اخموی تيره. پوست ­های رنگ ­پريده، مثلِ ميّت.پوست ­های قهوه ­ای.پوست ­های قهوه ­ای زنگاری. پوست­های قهوه ­ای روشن. پوست ­های قهوه ­ای شکلاتی. پوست ­های قهوه­ ای سوخته/تيره. پوست ­های گُلناری (و لابد می­ گوئيد: همه رنگش­وُ ديده بوديم، ولی اين رنگش­وُ نديده بوديم! که البته اگر جستجو کنی! پيدا می­کنی!). پوست ­های خُرمايی و ديگر رنگ­ ها.

    ولی هرازگاهی، کُسی به‌خاطرِ رنگِ نامطلوبِ خود (نه از ديدگاهِ خودش، و نه به‌خاطرِ فريب و به­ دام انداختنِ کير، بلکه بيش ­تر برای به رُخ کشيدنِ قدرتِ مصرفی خود، و پُز دادن به کُسان ديگر) به­ کُمک زَرک، خال، مدادهای رنگی، سُرخاب، رُژ، سفيدآب، وَسمه، سُرمه، کَسمه، حنا، سايه، پودر، بُخور، پيه، وازلين، انواع کِرِم­ ها و روغن­ های جلا دهنده از جمله:
    بادام، زيتون، نهنگ، ماهی، کرچَک، بَرزَک، بنفشه25 و... انواع عطرها از جمله: اُسطوخوددوس، انبر، گـُلِ سُرخ، سِنجد، ياس، مُشک، بِـه، غاليه26، کنگر و... و زيورهايی همچون دستواره، پابند، انگشتری، گردن­بند، گوشواره، خلخال و کمربندهای ريز و درشت و يا هزاران راه و روشِ ديگر (مثلاً عملِ جراحی بينی يا...)، رنگی و نرمشی و لطافتی ساختگی به‌خود می­ گيرد. يا آن­که کُسی به‌خاطرِ ازالۀ موهای زائدِ خود، توسطِ موچين، قيچی، تيغ يا کِز دادن، بَند انداختن، واجبی کشيدن، مومَک انداختن يا با استفاده از داروها/کِرِم­ های موبَر، اِپيلاسيون Épilation Hair removal  و اشعۀ لِيزِر سِتُرده می‌ گردد.

    تمامِ اَقلامِ بالا برای سِتُردن کير (حتی به‌ وقتِ داماد شدن) در يک واجبی گذاشتن (آن­هم، نه هميشه، بلکه گاه­گاهی)، خلاصه می­ گردد. و
    مُحققين/مُکتَشِفين و پژوهشگرانِ دنيای پوست، اين امر که کير به ­هيچ­گونه آرايشِ مصنوعی احتياج ندارد را، در زيبايی خدادادی آن می­ دانند! و در اين باب شاعر می­ گويد:
    زيور وُ زيبِ زنان است؛
                              حرير وُ زر وُ سيم،
    مرد را نيست جز ازخايه وُ کير؛
                                     زيور وُ زيب

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    25. در مورد برتری اين روغن از حضرت صادق (ع) منقول است که: «روغن بنفشه سيد و بهترين روغن ­های شما است... فضيلت روغن بنفشه بر ساير روغن ­ها مثل فضيلت ما است بر ساير مردم... مثل فضيلت شيعيان ما است بر ساير خلق ... مثل فضيلت اسلام است بر ساير اديان ... و فرمود روغن بنفشه در زمستان گرم است و در تابستان خنک، برای شيعيان ما نرم است و برای دشمنان ما خشک». [برگرفته شده از: حلیةالمتقین، ورق 54 الف]
    و نيز در خصوصيات درمانی روغن بنفشه نقل است: تمام خون يک لاک ­پشت را بگيرند [چگونه گرفتن خون لاک ­پشت، ذکر نشده است]، نصف آن­را [يک قطره هم نبايد حيف و يا ميل شود] با روغن بنفشه [مقدار دقيق آن، ذکر نشده است] در هاونی [جنس هاون ذکر نشده اسـت که بايد چوبی باشد، فلزی باشد، سنگی باشد، مسی باشد، برنجی باشد و يا...] کرده خوب [با خون] بکوبند و در شيشه [رنگ شيشه مشخص نشده است] ريخته، بر آتش، گرم کنند و با پَر مرغ، بر بيضه [نه کير و يا کُس] بمالند وَرَم آن بنشانند.
    26. نک. افزوده­ ها.




    ج ـ دامنۀ فعاليتِ پوست

    از پوست، طبقه­ بندی ­های ديگری نيز ارائه داده شده است. مثلاً پاره­ ای از دانشمندان و متخصصان پوستی می­ گويند:
    « بعضی ازپوست ­ها  حساس ­تر ازپوست ­های ديگر هستند و بعضِ ديگر فعال­تر. پاره­ ای خوش­ ـ خواب­ تر و گروهی سِمِج ­تر. عدّه ­ای سَخی ­تر و طايفه ­ای ديگر خَسيس ­ترند».
    يکی از مثال‌های بارز در سَخاوتمندی پوستانِ سَخاوتمند آن است که اين­گونه پوستان در مسيرِ اطلاعاتی خود، گزارش‌ های فَرَح ­زای رسيده را، با پردازش­ های ويژه، به نقاطِ ديگر پوستی هدايت می­ کنند و بدين وسيله، پوست ­های دورافتادۀ خودی (مثل پوستِ انگشتِ ميانی و انگشتِ نشانۀ دستِ چپ يا نوکِ زبان) را نيز از حَظّ و نشاط بی­ بهره نمی­ گذارند و آن ­ها را تشويق می­ کنند تا در فعاليت­ های حيات ­بخشِ نشاط ‌­زا شريک شوند. ولی نبايد فراموش کرد که پوست ­های ديگـری نيز وجود دارند که فقط به‌عنوان يک واحدِ پوستیِ مُجزا و اختصاصی عمل می­ کنند. اين نوع پوست­ها را در تداول «پوست ­های مادربزرگی» (Grandmother skin) گويند.
    «پوست­ های مادربزرگی» اگر دچارِ آسيب ­ديدگی شوند يا بر اثرِ پيری و فرتوتی، زمين­ گير گردند و ناتوانی در انجامِ وظايفِ نشاط­­ ­زای پوستی، امری قطعی قلمداد شود، پس آن­گاه، آن­ ها خاطراتِ گذشته را فقط در خود حفظ می­ کنند و از ارائه دادن و انتقال خاطرات به مناطقِ ديگرِ پوستیِ خود، سر باز می ­زنند.
    در اين­جا، باکمالِ تأسف، بايد اذعان داشت که عدمِ مصادرۀ تجربه به مناطقِ ديگرِ پوستی در دراز مدت، خصلتِ «درون‌ ـ مرجعی» را سبب می‌شود و اين خصلت شيوۀ زيستِ اين­ گونه پوستان می­ گردد. معمولاً خصلتِ درون‌ ـ مرجعی، موذيانه آغاز می­ گردد و آرام ـ آرام پيشرفت می­ کند تا در نهايت، به سرمنـزلِ خود برسد. اين منزل و مقصود قبضۀ کُلِ خاطرات و پنهان کردن آن خاطرات برایِ خودشان است.

    لازم به تذکر است که ملاقات­ های لذت ­بخش و جان­افزای پوستی که در گذشتۀ دور توسطِ «پوست ­های مادربزرگی»  انجام شده است، در حافظۀ درازمدتِ (long-term memory) آنان دست ­نخورده باقی می ­مانَد. ولی«پوست­ های مادربزرگی»  هميشه سعی دارند با تظاهرات و تشابهاتِ «کوچه علی­ ـ چپی»، ثابت نمايند که آن خاطرات از خاطرشان رفته است. اما دانشمندان پوستی، با استناد بر دست يافت ­های پژوهشی خود، به‌کَرّات، عکسِ اين ادعا را به اثبات رسانده ­اند و توصيۀ آن­ ها به «پوستانِ مادربزرگی» همانا اعترافِ بدونِ قيد و شرط بوده است. 

    د ـ تأثيراتِ جوّی و پوست

    نکتۀ بسيار مهم که در چون و چرايـیِ احوالاتِ پوستی ما را ياری می­ دهد و به ­هيچ ­وجه نبايد اين نکتۀ مهم را در طبقه ­بندی­ های خود فراموش کنيم، آن است که تاکنون هيچ‌ يک از اداراتِ هواشناسیِ دنيا نتوانسته ­اند منکر شوند که تغييراتِ جَوّی بر پوست بی­ تأثير نيست. زيرا می‌دانيم خشکیِ هوا، رطوبتِ هوا، گرما و سرمایِ هوا، جهتِ وَزشِ باد و بُرودتِ هوا و «دگرگونی­ هایِ جوّیِ» ديگر، از جمله: ريزشِ تَگَرگ، بر هر پوستی تأثيرِ مستقيم دارد. به ­همين دليل است که:
    پوست­ های گرم و خشک، پوست ­های سرد و رطوبتی، پوست‌های گرم و رطوبتی و پوست ­های تَگری و پوست ­های خشک و سرد و نيز پوست ­های نمناک/رطوبت ـ زده/ليز و خيس‌/‌‌لَزج را به‌ فراوانی در دسترسِ خود داريم. جالبِ توجه آن­که اثرِ تغييراتِ جوّی بدين محدوده، محدود نمی­ گردد؛ زيرا پوست­ های سَردِ جمع‌  ـ شده (خايه ­ها، در فصلِ زمستان) و پوست­ های گرمِ آويزان (خايه ­ها، در فصلِ تابستان) نيز در اختيارِ ما می­ باشند.
    زمين ­شناسان/آب­ شناسان/هواشناسان و حتی سنگ ­شناسان را عقيده بر اين است که انواعِ مختلفِ زمين ­لرزه‌ها، آتشفشان­ ها، باران ­ها، سيل­ ها و حتی گِردبادهای موسمی نيز بر پوست تأثيری مستقيم می­ گذارند. ولی آن­ ها تاکنون، در اين مورد نتوانسته‌ اند آمار و اسنادِ علمیِ مُوَثق، محکم و با اعتباری به دنيایِ پوست و طرفداران/اعضایِ حزبِ پوست‌ ـ پرستان ارائه دهند.




          هـ ـ مشخصات و مختصات وضعی/حالتی پوست

    پوست ­هایِ موردِ نظر ما، از نظرِ سوق­ الجيشی، مشخصات و مختصاتِ وضعی/‌حالتی نيز طبقه ­بندی شده ­اند. به­ عنوانِ مثال، پوست­ هايی که از سلامتِ کامل و شادابیِ شامل برخوردارند و دورانِ شباب را می­ گذرانند، وضعيتِ سوق­الجيشیِ خود را با اشاراتِ حامل و اماراتِ عامل، در هر لحظه، به­ خويشتنِ خويش گزارش می­ دهند. اين خصوصيتِ گزارش­ گرانۀ حاملِ عامل، در معنایِ عام و متداول، حالتی است که پيش از عمل پوست‌ بازی صورت می ­پذيرد. و اين احوال به­ صورت­ هایِ:
    ايستاده، نشسته (کاملاً بستگی به ­دلخواهِ او که نشسته است، دارد)، خوابيده به­پشت/به­ رو/به پهلو، عمودی، افقی، مُورّب، خميده، يک ­زانو، دو زانو، چهار زانو، روباز، سُجودی، رُکوعی، سَرـ به ـ تَه، تَه ـ به ـ سَر، دَمَر، طاقباز، قُنبُلی، چُمباتمه ای،



    دولنگ ـ برـ هوا، يک ­لنگ ـ برـ هوا، هيچ ­لنگ ـ برـ هوا و ... تَجَلّی می­ يابند.

    و نيز فرايندِ پاره­ ای از برهم­ کنش­ هایِ در حالِ عمل را می‌ توان به‌ طور اجمال، چنين بيان داشت که وضعيت­ هایِ سوق­ الجيشی­ ای همچون:
    سَپُوختن، بُردَن وُ آوردَن، نشستن/برخاستن، تپاندن، ايستادن (البته به‌طورِ مستقيم)، دولاشدن، خَم شدن27، بی­ ـ حال شدن، پلاسيده/پژمرده شدن، خُشک شدن، کِرِخ شدن، بُراق شدن، باز شدن، کِش آمدن، گُشاد شدن، تنگ شدن، شُل شدن، سِفت شدن، تِرِنگ شدن، کشيده شدن، آويزان شدن، خيس شدن، لَـزج شدن، به ­عرق نشستن، صعود کردن، نُزول کردن، سقوط کردن، وَرَم کردن و حتی حرکت ­هایِ تعادلی و غيرتعادلی را پوست می­ بايد آمرانه و بی­ وقفه به ­خودش گزارش دهد. در غير اين صورت، پوست دچارِ اختلال در پردازشِ ادراکاتِ روزانۀ پوستی خود شده است. و در صورتِ سهل ­انگاری جهتِ برطرف کردنِ اين آسيب، گرفتاری ممکن است تا حدی پيشرفت کند که پوست حتی چهرۀ خود را در آيينه، غريبه بپندارد. اين ابتلاءِ رنج ­آسا و ناهنجار را هر پوستی برای خويشتنِ خويش فاجعه ­ای مرگبار می­داند و اين فاجعه در اصطلاحِ عموم، به Dyscrasia و Dyslogistic معـروف می­باشند. 

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    27. البته در اين اصطلاح، کَـژ شدن و مَـژ شدن هم گنجانيده شده است، همچون کشتی بی لنگر.



    و ـ نقشِ پوست در پردازشِ کارهای جاریه


    البته پوست­ ها از نظرِ نحوۀ کارکرد و چگونگیِ ارائه و پردازشِ کارهایِ مُحوّله نيز، طبقه ­بندی شده ­اند. در زير، به­ گزينش­ هايـی کوچک ولی مهم از اين طبقه ­بندی اشاره می­ شود. فراموش نشود پاره­ ای از اين پوستان، بر اثرِ امتزاج و شورِ بی­ حدّ نسبت به پيشۀ خود، خود همان «پيشۀ خود» گشته­ اند! به­ هر جهت، هستند:
    پوست­ های سُخن­گو. پوست ­های شهادت ـ ­دهنده، پوست ­هايی که شهادتِ دروغ/ناراست می ­دهند. پوست­ های ولگرد. پوست ­های دَلال. پوست ­های لال. پوست ­های گـُنگ. پوست ­های حَلال (مثلِ پوستِ مرغ و گوسفند/بُز، البته در تنگنا). 


    پوست­ های مُباح28. پوست ­های مَکروه (مثلِ پوستِ عمه، دايی، عمو، خاله، برادرشوهر يا خواهرزن، البته که بطور مُدام، ولی در تنگنا).
     پوست­ های دَلوی، صَدری، بَدری، نَذری، وَقفی. پوست ­های پاکِ دست­ نخورده. پوست ­های نَجس.
    و ايضاً پوست­ های ليسيدنی (زير کُلاهکِ کير)، مَکيدنی (تمامِ کير و نيمۀ مرکزی پستان در حالتِ برجستۀ آن). پوست­ های خوردنی (کُون ـ مگر نشنيدی وقتی به دخترهای مدرسه ­ای مَتَلَک ميگی؛ جواب ميدن «بيا از کونم بخور!»). پوست­ های برداشتنی ­(بکارت). پوست­ های داغ‌ کردنی (پشتِ دست)، کباب‌ کردنی29. پوست­ های گازگرفتنی مثل لالۀ گوش، و گوشۀ سمت چپِ لب و لَپَّرِ سَمتِ راستِ کُس. پوست ­های پُرکردنی30. پوست ­های مخفی‌ کردنی. پوست­ های پوشيدنی31. پوست­ های جمع‌ شدنی مثل پوستِ بيضتين/خايه ­ها به ­وقتِ سرما. پوست ­های پيچاندنی؛ همچون پوستِ گوشِ چپ به ­وقت تنبيه و لَپَّرِ سمتِ چپِ کُس به ­وقتِ تشويق. پوست­ های بُريدنی مثل پوستِ پوستانِ پسربچگانِ دو/سه/چهارساله يا کمی بيش­تر/کم­تر.
    و همچنين نيز هستند پوست­ هایِ نشان ­دادنی32. پوست­ های هديه‌ دادنی و نيز پوست­ های فقط دادنی. پوست ­های هديه‌ کردنی و نيز پوست ­های فقط‌ کردنی.
    و ايضاً يافت نيز بشوند پوست­ های هميشه‌ عريانِ بی ­روپوش که هيچ‌ گاه محبوس نمی­ شوند مثل پوست­ های سُنّت ­شده و پوست­ های برعکس هميشه محبوس و با روپوش که گاهی سر از جلدِ خود بيرون می­ آورند و عريان می­ گردند مثل پوست­ های سُنّت ‌ناشده که آن نيز نزدِ کافران است. پوست­ های گـُنجيدنی (همان پوستانی بُوَد که در افراطِ شادی، نتوان در آن گـُنجيد). و جهتِ اطلاع، بايد بگوئيم که اين پوست­ های گـُنجيدنی بدونِ خواستِ نويسنده، خود را در اين طبقه جای داده­ اند. ولی هستند پوست­ های ديگر که با رضايتِ کاملِ نويسنده، در اين طبقه­ بندی جای دارند، از جمله:
    پوست ­های لحظه ­ـ­‌‌ غفلتی33، پوست­ های روئين ـ ­تنی34، پوست­ های قضائی35، و دستِ آخِر، پوست­ های شنيدنی و پوست ­های نگاهبانِ جان که لازم آمد در همين ­جا، در متنِ کتاب، از اين پوستانِ گران­ بها ياد شود و آنان را به ­پانويس حوالت ندهيم.
    باری، پوستان شنيدنی و نگاهبان جان، آن‌ دسته از پوستانی هستند که بادهای موسمی‌/‌غيـرموسمی را، اجازت عبور دهند و بر اثرِ نوعِ شتابِ بادها بر اين پوستان، نواهای مختلف از اينان برخيزد. نواهای پُرتَنِشِ معجول را «گوز» يا «بادِ چشم ـ ­دار» گويند. بادهای چشم‌ ـ دار اگر مُدام و پی­گير رها گردند، نشانگرِ خستگی و فرتوتیِ باد­ ـ دار است. اين خستگی و فرتوتی، در تداول، به «گوز‌ـ گوز افتادن» شناسايی شده است.
    دو ديگر، «بادِ بی‌ ـ چشم» که علّت کوری يا بی ـ چشمی­ آن ها تا به‌ حال ناشناخته مانده است را، «چُس» يا «گوزِ کور» لقب داده ­اند.
    سومين باد معروفِ هم­رديف، آروغ يا همان «گوزِ وارونه» است که آن­را هم بی ­غرضانه، در رديفِ بادهایِ موسمی‌/‌غيرموسمی قرار داده ­اند.
     ايضاً، هستند بادهای غيرِمعروف که اولی:
    «سياه ـ ­باد» است و آن گوزِ بيماران است. و دومی:
    «گرد ـ باد» که گوزی است مهيب، پُرصلابت، پی­ گير و طولانی که تمامِ فضا و پيرامونِ خود را اشغال کرده و آن فضای اشغال‌ شده را به‌ سادگی و از رویِ ميل و به‌ دلخواهِ خود، رها نسازد؛ و باید از یک حوله و یا ملافه کمک گرفت و هم زمان پنجره را باز نمود. و سومی:
    «کوبنده‌ ـ باد» که نعـره ­اش همچون دُهُل پُرصدا، مهيب، ليکن کوتاه و بُريده، می­ باشد. و چهارمی:
    « غم ـ ­باد»، گوزِ غم­زدگان/بی‌خان ـ ‌وـ مانان و در پاره‌ای از مواقع، گوزِ ولگـردان است.
    و می ­دانيم بر اثرِ غَفلتِ اين پوستان است که جان از ميانِ آن محل درمی ­رود. برای همین است که در موقع عصبانیتِ از یکدیگر، گاهی آرزوی «تا جون از کونت دَرآيد» را برای دیگری داریم. و ميزانِ اين غَفلتِ پوستی، البته با کُمک ­گيری از آخرين مُدلِ تجسس ­های پيشرفتۀ علمی/آماریِ پوستی بدست آمده است. در زمان­ های دور و تا چند دهۀ اخير، اين محلِ ويژه، به «سوراخ هشتم»36 (کون) مشهور بود.
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    28. مثل پوست درازگوش، البته در تنگنا، که هم آفرين باشد بر «پس»‌اش و هم آفرين باشد بر «پيش»‌اش. و
    نک. ضمائم «پوست­ های پس و پيش فعال!».

    29. دی کيرِ چو پولادِ مرا کند ز بيخ،
    تا از پس «کُس ـ کباب» گرداند سيخ.
                     ميرشاه، از: آنندراج
    30. مثل پوست حلاج.
    31. اطلس وُ اَکسون مجنون پوست ست.
    پوست خواهد هرک ليلی دوست ست.
                                              عطّار: منطق ­الطير
    32. به ­ويژه در دوران خُردسالی پوستان. و در بازی «دکتربازی» که اين گونه پوستان را فعاليتی چشمگير و بی ـ نظير می­ باشد.
    33. همان پوستانی هستند که بدون هيچ زنگ خطر و مانعی، بادهای چشم ـ ­دار، را آزادانه و بی دردسر در مکان و يا زمانی بی­ جا و نامناسب رها می­ سازند. و در عصر حجر اين گونه بادهای رها شده از پوست­ های لحظه ‌‌ـ‌ غفلتی، به «تِلنگ» معروف می ­بودند.
    34. همچون پوستِ اسفندیار روئين ­تن و زيگـفريد Siegfried پهلوان اوسانه‌ ای آلمان.



    35. چون قضا آيد، نبينی غيرِ پوست،
    دشمنان را بازنشناسی ز دوست.
               مثنوی: دفتر اول 1194
    36. و همان­گونه که می­ دانيد! هفت سوراخ در سَر است و سوراخ هشتم در تَه، که در نزد مرد و زن مُشترک می ­باشد و سوراخ نُهم سوراخ پيشاب (که آن نيـز در نزد مرد و زن مُشترک مـی­ باشد) و سـوراخ دَهُمين فقط در نزد زن است. و زن کمال خلقت است! زيرا که:
    مجموعۀ سوراخ­ های موجود در تن او برابر است با تعداد پيکره ­های منظومۀ خورشيدی، در کهکشان؟! 

    ز ـ کارآمدهایِ پوستی


    می ­دانيم پوست در طولِ تاريخ (نه تقويم)، موردِ استفادۀ بسيار قرار گرفته است؛ چه به­‌ صورتِ زنده، چه به­ شکلِ مُرده. خاصيتِ بارز و ويژۀ پوستِ زنده، در مسيرِ تاريخ (نه تقويم)، آن بوده است که تمامِ عواملِ انزجارِ آدمی را، در هر زمان و مکانی که باشد، مَستور سازد. به ­عنوانِ مثال، ملکۀ زيبايـیِ دنيا که در مسابقاتِ بين­المللی نيز برندۀ جايزۀ اول شده است را، در نظر آوريد. و در نظر خود اين­ گونه تَجَسُّم کنيد که اين ملکۀ حُسن و کمال/جَمال، با تمامِ طراوتش و با تمامِ خطوطِ نرمش و با تمامِ کرشمه ­ها و غمزه­ هایِ روح ­نوازش، به ­يک­باره، پوستش از سر تا به پا، بنابر علّتی (البته که نامشخص)، قِلِفتی کنده شود، آيا از طراوتش برای شما چيزی باقی خواهد ماند؟ و آيا در نزدِ شمایِ بيننده، به ­غير از انزجار، تهوع و دل­ به‌ هم­خوردگی، احساسِ ديگری به‌ وجود می­ آوَرَد؟ خير! بله ... و اتفاقاً، در همين‌ جاست که اهميتِ ويژۀ پوست در حدِ نهايی خود، مشخص می­ شود و پوست اين اهميتِ ويژۀ خود را در ارزش­گذاری ­هایِ زيبايـی‌ شناسی، به­ خوبی نشان می ­دهد و نرخ اين ارزش­گذاری­ ها را بالا بُرده، آن را به رُخِ ما می­ کشد.

    باری، پوستِ مُردۀ بی­ جان نيز به­ کار آيد! حتی اگر پوستِ خَری باشد اندر همدان.

    پوست­ های مُرده و بی ­جان در وضعيتی مشخص، حالتی مشابهِ يکدگر دارند و آن گذارشان است به دباغ ­خانۀ استادِ دباغی. ولی گذشته از اين حالت‌/فصلِ مشترکِ پوستی، پوست­ های مُرده و بی ­جان به‌ شکل ­های گوناگون قابلِ استفاده هستند. مثلاً از پوست برای ساختنِ انواعِ سازهای بَزمی مثلِ تار، رُباب، تَنبور، دايره، تمبورين، کمانچه، ضرب، دَف،‌ طبلک، تُمبک، تيمفانی، زيربغلی و... حتی نی‌لبک37 و نيز سازهای رَزمی مثلِ طبل، گورگه، جَرَس، دَرای، دَمام، نقاره، دُهُل، قُدوم، نی­ همبانه، کُوس و همچُنين سازهای خبری همچون کاس، تاس و تبيره، استفاده می ­شود.

    پوست حتی نه تنها به ­عنوانِ پيشبندِ آهنگری، ساعت ­سازی و کفاشی موردِ استفاده قرار می­ گيرد، بلکه امکان دارد همين پوستِ ناسزاوار و بی­ بها بيرقِ تَفريقِ دوست و دشمن نيز بشود38.
    ديگر زمينه‌ هایِ استفاده از پوست­ های مُردۀ بی ­جان را به­ صورتِ:
    کيف، کفش، کلاه، کمربند، مُچ ­بند، کُت، شلوار، پالتو، جليقه، دستکش، پاکش، روکش، زيرکش، تَرکش، ...کش، چمدان، شلاق، تَسمه، زينِ اسب‌/‌دوچرخه/موتورسيکلت، مُبل، صندلی، صندلیِ زايشگاه/دندانپزشکی/ماشين، مَچاچَنگ39 و چرمينه40 و ديگر وسايل تيزکردنِ آلت­ های پوست ـ ­بُری و پشم و مو تراشی و نَطع نيز گزارش کرده ­اند.

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    37. نی ـ ­لبک پوستی، يکی از انواع گوناگون سازهای بادی (قابل توجه آن که هيچ يک از سازهای بادی از پوست ساخته نشده­اند الا، نی ـ ­لبک پوستی) است که از زمان های بسيار دور، از پوستِ دولِ پسرانِ دول ـ بريده، تهيه می ­شده است.
    اين رسم هنوز در بسياری از نقاط کشور پهناور ايران مرسوم می ­باشد. مشکل اساسی اين گونه سازها آن است که مدت استفاده از آن بسيار محدود می ­باشد و بر اثر تأثيرات جوی به ­ويژه در منطقه کوير بزودی خشک می­ گردند. پژوهشگران پوست در رفع اين مشکل، کوشش ­های فراوانی به خرج داده ­اند. ولی نتايج کار آنان تاکنون به جايی نرسيده است و اين نی ـ ­لبک­های پوستی همچون گذشته و در کمتر از دو شبانه ­روز، خشک شده و نوايشان خاموش می­ گردد و نوازندگان مشتاق خود را نی­لبک ـ ­وار در خماری می­ گذارند.
    38. آن پوست که کاوۀ آهنگر، هنگام غدر ضحاک بر سر نيزه نهاد.همان کاوه آن بر سرِ نيزه کرد،
    ...
    بدان بی ­بها ناسزاوار پوست 
    پديد آمد آوای دشمن ز دوست.
              فردوسی
    39. مَچاچَنگ آلتی باشد از چرم و غيره که به مانند تناسل مرد سازند و زنان حريص شهوت، آن را به کار برند و نيز
    نک. افزوده­ ها.
    40. و با الهام از همين پوستينۀ چرمينه که وسيله تيز ـ کنندۀ پوست ـ بُرهايی همچون:
    تيغ، چاقو، دشنه، خنجر، شمشير، قدّاره و... ديگر آلاتِ حرب و جرح بود که شاعر دلسوخته و حساس «ما» متأثر گشت و سرائيد:
    ـ گفتا ز که ناليم، که از ماست که بر ماست.