۱۳۹۴ مهر ۳۰, پنجشنبه

اندر حکایت پوست (6) اندرزها و مثل های پوستانه ـ پاره اول





اندر حکايت پوست 6


اندرزها و مثل­ های پوستانه











     پیش از هرچیز توجه خوانندگان را به یک نکته مهم جلب می­ کنم. این نکته مهم در کلیه نوشته «وبلاگ» بکار گرفته شده است. برای آن­ که از ازدیاد پانویس­ های طولانی و موضوعاتی که باید در مورد آن ­ها توضیح جانبی داد ازجمله:
نام­ ها و مکان­ ها، اصطلاحات متدوال ... و بسیار دیگر، جلوگیری شود؛ نکته مورد نظر: 
1.   با رنگ متفاوت از زمینه اصل، و
2.   با حروف کژ، و در پاره ای از مواقع،
3.   با خط زیرین مشخص شده است.
خواننده درصورت تمایل به آگاهی بیش ­تر می ­تواند بر روی واژه، اصطلاح، نام و یا ... «کلیک» کند تا به «ویکی پدیا» رفته و بر آگاهی خود کمی بی افزاید. مثلاً اگر شما بر روی نام سلطان محمود غزنوی که به صورت «سلطان محمود غزنوی» نوشته شده است، «کلیک» کنید، صفحه مورد دلخواه شما باز خواهد شد. 


 


     فهرست مطالب
نقد کوتاه
راهنمايی­ های ضروری
به­ بهانۀ پيش­ درآمد
شعارها
و حالا اندر حکايت پوست
انواع پوست و طبقه ­بندی آن
الف ـ جنس پوست
ب ـ رنگ پوست
ج ـ دامنۀ فعاليت پوست
د ـ تأثيرات جوّی و پوست
هـ ـ مشخصات و مختصات وضعی/حالتی پوست
و ـ نقش پوست در پردازش کارهای جاريه
ز ـ کارآمدهای پوستی
فعاليت­ های درون­ مرزی و آسيب ­شناسی پوست
الف ـ فعاليت ­های درون ­مرزی
ب ـ آسيب ­شناسی
ب 1 ـ نگرانی ­ها
ب 2 ـ آسيب­ ها
ب 3 ـ شباهت الگوئی
ب 4 ـ حواس ­پرتی
ب 5 ـ آلودگی موقتِ سطحی
ب 6 ـ خطاهای کوچکِ غيرعمد
داستان
* اندرزها و مثل­ های پوستانه
ضمائم
آقا رضا، همکار جعفرآقا!
اندر بيان ستايش پوستان خَرزَه و...
 بارک­ ا­لله پسم، بارک­ الله پيشم
بستن مرد
بِله ­ديگ، بِله چغندر
پوست ­های خان ­ساز
چابُکی
چه وقت ابوالحسن، ابوالحسن شد؟
شکايت تَظَلُمِ آلت فعل
پاسُخ به شکايتِ آلت فعل
يک پوست و دو هوا
هَزليّات
آتشِ کُس
آرزوی کير
اعترافِ کير
باريک ­بين
بازی کير با کير
بی ­پوست ماندن کير
پرگارِ جهان
پوستباز
پيوندِ نَسَبی
ترک وطن کرده ­ها
تمنای بازگشت
تيمار مَلول
جامِ جهان
جست وُ جوی کير
جلوۀ پَس و دلکشی پيش
حسادت من، بر آن رند
حکيم گشتن کير
خواهشِ کُس
خودخواهی
دُبُر، هدیۀ «نرگس»
در انتظار وصل
در خم کونِ تو
ذِکر جميلِ کير
رستاخيزِ يگانگی
رَسمِ نِکو
سرگشتگیِ کير
سفر کرده به ­دَرَک
طلبِ بخشايش
طلوعِ کون
کُسِ پُر غُرور
کشفِ کير
کيرِ چابُک
کير می­آيد
گوزم گير
افزوده­ ها
برگزیده ای از منابع و مأخذ













* آدمِ پوست‌ بلند، عقلش تو غوزکِ پوستشه.
* آدمِ چشم‌ تنگ، پوستشم تنگه!
* آفرين به کيری که خوردی!
* آلکساندر دوما Alexandre Dumas  می­ گويد:
«... ـ بزرگترين پرسشی که نتوانستم پاسخی برايش پيدا کنم اين است: زن چه می­ خواهد؟».




   

  * آن زن که گفته بود:
     «... ـ تسخيرِ قلبِ مرد از راهِ شکمِ اوست، کمی هدف را بالاتر گرفته بود!».
* آن­ قدر اين ­جا وايسا، تا کير زيرِ پات سبز شه.
* آن­کَس که به اُميد کُسِ همسايه نشيند،
            از کير به ­پا خيزد وُ بر خايه نشيند
* آيندۀ هرکسی از قبل، روی پوستش نوشته شده.
* آيينِ دادن، ما نيز دانيم،
            ليکن چه ­چارَه، با کونِ گُمراه!
* ابراهيم شلغم از مردی پرسيد:
«... ـ هيچ زن کرده­ ای؟» آن مرد پاسخ داد:
«نه!» پرسيد:
«فرزند نداری؟»
پاسخ داد:
«نه!»
گفت:
«نيکِ نيک است.»
آن مرد پرسيد:
«چگونه؟»
شلغم گفت:
«... ـ آن‌که زن کرد، در کِشتی نشست و چون فرزند1 آمد، غرق شد.»

آن مرد پرسيد:

«چگونه؟»

شلغم گفت:

«... ـ زيرا‌ که ارزش حياتی سی گرم آب ­منیِ رها شده، برابر است با دو و نيم ليتر خونِ جاری در بدن.»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. چون که فرزند:

در 5 ماهگی توی دستت می ­ریند، و در پنج سالگی به اعصابت، در پانرده سالگی به هيکلت، در بیست و پنج سالگی به آبِرویت، در سی و پنج سالگی به دارایی تو، و دست آخر وقتی که مُردی به روح تو! تازه اگر از نوع مرغوبش بوده باشد، و در غير آن، الله اعلم؟

* ابر وُ باد وُ مِه وُ خورشيد وُ فَلک در کارند،
                 تا تو کونی به­ کف آری وُ به ­شدّت بُکُنی
* ابر وُ باد وُ مِه وُ خورشيد وُ فَلک در کارند،
                 تا تو کيری به­ کف آری وُ به ­شدّت بِدَهی
* ادبِ پوست بِه ز دولتِ اوست.




     
* ارمغانِ پوست، پشم نيز هست.
* از بختِ سياه سَرنگونم،
                 از کُسَم سُريد، رفت تویِ کونم
* از پوست بِرَوَد، هرآن­که از دل بِرَوَد.
* از پوستِ راست ميره بالا.
* از ترس، مثل پوستِ حلاج ­ها می­ لرزيد.
* از تعجب، تُف دَرِ پوستش خشک شد!







* از تعجب، چهارتا پوست، روی سرِ آدم سبز ميشه.
* از تو به يک اِشارَت، از ما به پوست دويدن.
* از تو پوستی، از ما هم پوستی.
* از تولستوی Leo Tolstoy  پرسيدند:
«... ـ نظرت درباره زنان چيست؟»
وی پاسخ داد:
«... ـ اين را بگذاريم در فرصت ديگر! روزی که سنگ لحد بر فرقم نهند؛ آن­گاه کفن روی صورت می­ کشم و حقيقت را درباره آن­ ها خواهم گفت.»
* از چشم گفتن، پوستِ کسی درد نمياد.
* از حضرت صادق (امام ششم شیعیان) پرسيدند كه اگر كَسى زن خود را عريان كند و به او نظر كند چون است؟ فرمود كه مگر لَذتى از اين بهتر می ­باشد. و پرسيدند كه اگر بدست و انگشت با فَرج زن و كنيز خود بازى كند چون است؟ فرمود باكى نيست اما بغير [از] اجزاى بدن خود چيزى ديگر در آن­ جا نكند [و در معنای پنهانی؛ يعنی که بُکند]. و پرسيدند كه آيا مى ­تواند در ميان آب جماع بُكند؟ فرمود باكى نيست.2
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2. نک. حلیةالمتقین ؛ وب سايت فارسی. فصل چهارم؛ در بيان آداب زفاف و مجامعت.



   
* از خوش­حالی، با پوستش گردو می­شکنه.
* از دل بِرَوَد،
                 هرآن­که از پوست بِرَفت.



     *­ ازدواج برای مـردان، اثبات تطابقی ا­سـت که بينِ دو موضوع عينی و ابلهی برقرار می ­شود. و برای زنان، بينِ دو موضوع ذهنی و زيرکی.

* ازدواج به دست مرد بنا می ­شود، و با پای زن، فنا.





* ازدواج تنها قُماری‌ ست که برنده ­ای ندارد و پوست ‌بازی تنها قُماری‌ است، که بازنده ­ای ندارد.
* از فرطِ تاريکی، پوست، پوست ­وُ نمی­ ديد.
* از فرطِ تعجب، انگشت به پوست، حيران ماند.
* از فرطِ تعجب، پوستم به زمين چَسبيد.
* از «کارِ» سختِ خود نَکنم هيچ شِکوه، زانک
                      ناداده پوست، می ­نتوان زيست، کامکار!
* از کامکار پرسيدند:
«... ـ زن را چون شناختی؟»
کامکار پاسخ داد:
«... ـ هرچه می ­شناختم او، آن نبود؛ و هرچه او بود، آن ­را نشناختم.»




    
* از کامکار پرسيدند:
«... ـ مرد را حالِ نيکو چگونه حاصل شود؟»
کامکار پاسخ داد:
«... ـ خواست کون، کردن کُس، مالشِ پستان، و سِير و سياحت در هر سه.»
* از نَخورده بگير، بده به خورده.
* از نداده بگير، بده به داده.
* از نکرده بگير، بده به کرده.
* از هر پوستی کاری ساخته است.



     
* از هر پوستی همان برون تراوَد که در اوست.
* از هرچه بُگذری، سُخنِ پوست خوش ­تر است،
      گُفتار اهل پوست،
                          نَفَسِ روح ‌پرور است
* اسبِ تازی در طويله گر ببندی پيشِ خر،
رنگ‌شان همگون نگردد،
                 پوست‌شان همگون شود
* اسلحۀ زن­ ها تو شورتِـشونه، ايضاً از آنِ مردان اندر مُشتِشون!




    
* اگر زن حسود نبود، يک کير، همۀ زن­ ها را، بس بود.
* اگر می ­خواهيد زنی را به ‌طورِ جدّی و سريع عصبانی کنيد، پيش از آن­که آن «بانو»ی عزيز شروع به گفتنِ استدلال­ هایِ غیرمنطقی خود بر عليهِ شما کند، از او معذرت بخواهيد.

* اگه پوست نبود؛
زن نبود، مرد نبود، بچه نبود، خونه نبود، لونه نبود، نونه نبود، چونه نبود، بونه نبود، شونه هم، نبود.
عَـزَب نبود، طرب نبود، نَسَب نبود، سَبَب نبود، غَضَب نبود، عقب نبود، جلو هم، نبود.
ليلا (ليلای صمد) نبود، شهلا نبود، مينا نبود، فحشا نبود، رسوا نبود، شيدا نبود، و ـ ­الله نبود، بل ـ الله نبود، دولا نبود، مُلا نبود، سينا نبود، سيما نبود، بينا نبود، سيما بينا هم، نبود. اينا هم، نبود. اونا هم، نبود.
کاشکی نبود، آشتی نبود، چاشنی نبود، قاپچی نبود، توپچی نبود، سورچی نبود، واجبی هم، نبود.
جَنگ نبود، لَنگ نبود، مَنگ/بَنگ نبود، چَنگ نبود، رَنگ نبود، دَنگ نبود، فَنگ نبود، نَنگ نبود، قافيه هم تَنگ نبود.
اَبَد نبود، اَزَل نبود، غَزَل نبود، قَشَنگ نبود، دَبَنگ نبود، مَشَنگ نبود، مَلَنگ نبود، کُلَنگ هم، نبود.
ذوق نبود، شوق نبود، جُفت نبود، خُفت نبود، ذُفت نبود، رُفت نبود، گُفت نبود، مُشگ نبود، مُفت نبود، گُشن هم نبود.
درد نبود، رَتق نبود، فَتق نبود، رَقص نبود، قَرض هم نبود.
ريش نبود، ميش نبود، نوش نبود، نيش نبود، کوش نبود، کيش نبود، خويش نبود، بيش نبود، توش هم، نبود.
راز نبود، واز نبود، آز نبود، گاز نبود، ماز نبود، جاز نبود، ساز نبود، ناز نبود، دِکولتۀ واز نبود، جهاز هم نبود.
کار نبود، بار نبود، تار نبود، خار نبود، گُنبدِ دوار نبود، يارِ دل­آزار نبود، هِندِ جگرخوار نبود، آتيش به انبار نبود، قُلزمِ زَخّار نبود، زردی رُخسار نبود،




خُفتۀ بيمار نبود، کُشتۀ ديدارِ نبود، جعفرِ طيّار/کذّاب نبود، مُشفقِ غم­خوار نبود، سَروَر و سالار نبود، نافۀ تاتار نبود، حاضر و بيدار نبود، عطرِ گُلِ ياس نبود، سازِ هم­آواز نبود، مَکرِ زُليخا نبود، وامق وُ عذرا نبود، تيشۀ فرهاد نبود، خانۀ خَمار نبود، دامنِ اغيار نبود، ماهِ شبِ چار هم، نبود.
کُرست وُ جوراب نبود، حرير وُ متقال نبود، مخملِ گُلدار نبود، تيمچه وُ بازار نبود، خيارِ دولاب نبود، ماشينِ بوق­دار نبود، عمۀ پولدار نبود، شرابِ شيراز نبود، پرويزِ صياد نبود،  رستم وُ سهراب هم، نبود.
قضا نبود، عطا نبود، بقاء نبود، لقاء نبود، نوا نبود، عزا نبود، غذا نبود، صفا نبود، وفا نبود، دوا نبود، شفا هم، نبود.
مِهر نبود، شِعر نبود، قَهر نبود، فَحل نبود، فَتح نبود، فَهم نبود، رَحم نبود، رَشک نبود، اَشگ هم نبود، مَشگ هم، نبود.
غم نبود، غُصه نبود، قِصّيۀ سربسته نبود. خطا نبود، وفا نبود، جور نبود، جفا هم نبود.
قدر نبود، درد نبود، صبر نبود، نذر نبود، درز هم، نبود.
نام نبود، بام نبود، تام نبود، عام نبود، جام نبود، دام نبود، رام نبود، کام نبود، گام نبود، فام نبود، خام نبود، سام نبود، شام نبود، لام نبود، ميم نبود، نون نبود، واو نبود، هـ وُ ی هم، نبود.
اَتَل نبود، مَتَل نبود، ديگِ پُر از حَسَد نبود. ... نبود، ... نبود، نبود، نبود، نبود. ...
بابا، پس چی چی بود؟ عزيز، هيچ چی چی، نبود.3
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
3. با الهام از «اگه زن نبود»، نوشتۀ جعفر شهری، در کتابِ قند و نمک، ص. 77.







* ای تو خواهر، پوستان افراشتی!
           با دوصد شيوه، تو دام بگذاشتی!
کارت اين بوده­ ست از وقتِ ولاد،
           صيدِ کيران کردن از دام وَداد
آن يکی را می­خوری و آن دگر را می­ هِلی،
           وان دگر سه، همچو من مأيوس،
                            آوخ در خروش و انتظار
* ای عمودانِ لحمی! بدانيد و آگاه باشيد که در هنگامِ سَپوختن و پوست­بازی، اگر بتوانيد بشنويد يا به­ بينيد يا عطسه کنيد يا از روی ناچاری بتوانيد بگوزيد، بی­ شک، پوستِ شما احتياج به تعميرِ فوری دارد.
و ايضاً لازماً و لزوماً بايد هم بدانيد و هم آگاه باشيد که پوست ­بازی و تعجيل آب ‌شان در يک جوی نَرَوَد، زيرا که طبعِ سپرانِ شحمی بر آن است که هم­چون «تنور» عمل کنند؛ مدتی دراز طول کشد تا گرم شوند و وقتی به ‌اندازۀ کافی گرم شدند، دير، خيلی دير سرد گردند. مگر نشنيده ­ای که گفته­ اند:
«... ـ يواش‌تر برو، زودتر می ­رسی!» و
«... ـ با پوست باش، عجله کارِ شيطان است!»
* ای کاروان!
      آهسته ران، ک ـ آرام جانم می­ رود،
                 وان پوست که با خود داشتم،
با پوست ­ستانم می­ رود!
* ای کير! از دو بلای دنيوی پرهيز داشته باش، اول از چای سَرد و دوم، از کُسِ پير/گُشاد!
* ای کير! بدان و آگاه باش که کُس هديه و پيشکشِ تو را مهم ­تر از هم ـ صحبتی با تو می­ داند و نيز ايضاً؛ بيش از دو نوع کُس وجود ندارد: آن­ ها که فرشته ­اند و آن ­ها که زنده­ اند.
* ای وای بر دودولی، کز ياد رفته باشد،
      در کون مانده باشد، کون­ کُن، رفته باشد
آوازِ کون يارم، ديشب ز بام نی آمد،
                 شايد دودولی ديگر،
                             در کون­ ـ­ ش رفته باشد
* بانویی متجدد و متمدن در یک گفتمان زنانه گفت:
«... ـ با خودم قهره، با پوستم آشتی.»
* با دستِ شکسته ميشه کار کرد، اما با پوستِ شکسته، نَه.
* با دوستان مُروت، با پوستان مُدارا.
* با زَبونِ خوش، پوست را به سولاخ فُرو می ­تَپانند.
* بازی، بازی، با پوستِ بابا هم بازی
* باقر بلند دار که مردان روزگار،
                 از باقرِ بلند به­ جايی رسيده­ اند
* برای آن­که سپرِ شحمی را به پوست ­بازی/ورزی راضی کنی، بايد از قبل، همه اسبابِ رضايتش را فراهم آوری. از آن جمله بايدهای روا آن است که:
ـ نوازشش کنی، تشويقش کنی، برايش ارزش قائل شوی، مُشت وُ مالش/ماساژش دهی، مراقبش/مواظبش باشی، وسايل خانگیش را تعمير کنی، آواز برايش بخوانی، شعر و غزل برايش بسرايی، تحسينش کنی، کُمکش کنی، تسکينش دهی، آرامَش سازی، تحريکش کنی، قِلقِلکش بدهی، سربه ­سرش بگذاری، باهاش ور بری، دلداريش دَهی، خطاهايش را ناديده بگيری، حافظش باشی، روزِ تولدش و سال­روزِ ازدواج‌تان را فراموش نکنی، از سرِ کار روزی ده (10) بار بهش تلفن بزنی، به پيشبازش بروی، بدرقه ‌اش کنی، در عين حال که از او دوری، نزديکش باشی و در عين حال که به او نزديکی، از او دور باشی که چون اين بُتِ عيار هر دَم از نزديکی به دوری و از دوری به نزديکی مبتلا گردد.
ـ ببخشايی­ اش، قاقاليلی و شکلات برايش بخری،



عطر و پارافين و گردنبند مُرواريد بهش هديه بدهی، زيپ پيراهنش را بالا بکشی، تقديسش کنی، مقدسش شماری، قبولش کنی، عزيزدُردانه­ اش کُنی، لوسش کنی، اَزَش وِشگون وُ نيشگون بگيری، پيشِ رويش از هيچ زنِ ديگری تعريف و تمجيد نکنی، دورَش بگردی، بههمان سريال ‌های تلويزيونی نگاه کنی که او دوست دارد، به جشن و تفريح بِبَريش، به دَدَر و بيرون بِبَريش. در مجالس جشن و سُرور و عروسی، فقط از او عکس بگيری و کم غذا بخوری، به زن ‌های ديگر، نگاه نکنی. آرام رانندگی کنی. چاقوی آشپزخانه را برايش تيز کنی. لامپِ سوخته را در منزل فوراً عوض کنی. بعد از دوش گرفتن، کفِ حمام را تميز و خشک کنی.
ـ ايضاً چمدان ­های سنگينش را حمل کنی. با تکان دادنِ سَر، حرف‌ هايش را تأئيد کنی و سر بجنبانی که: «بلی». جلوتر از او، به رختخواب بروی و آن­را برايش گرم کنی (چون ایشان در توالت مشعول خواندن آیت الکرسی ست.). با شورت در خانه هرگز راه نروی. پس از آن­ که از آرايشگاه برگشت، از مُدِلِ آرايش موهايش (هرچند هم که زشت باشد) تعريف کنی. هر دَم، قربان ­صدقه ­اش بروی، و وقتی قربان ­صدقه­ اش می ­روی، به تلفن جواب ندهی و اگر جواب دادی، به او بگويی با کی داری صحبت می‌کنی. باهاش هم­دردی کنی، براش بميری، و بهقول آن ترانه‌ سرا:
دلش می ­خواد که روزی صدهزار بار،
                 بِهِش بِگی دوستت دارم عزيـيـيـيزم!
ـ و ايضاً بايد هر شب، رؤيای او را به ­بينی. هر لحظه، رضايتِ خاطرش را جلب کنی، بی ‌­سبب و باسبب لافش زنی. نزدِ ديگران، از او مُدام تمجيد کنی، از او وقت و بی ­وقت تعريف کنی. هيچ‌گاه ديرآمدنش را به رُخش نکشی و آن را به او گوشزد نکنی.

ـ ايضاً از وراجی کردن ­های تلفنی/غيرتلفنی4، آدامس جويدن ­ها، غيبت­ گويی­ ها، ناراست‌گويی ­ها، دروغ‌ پردازیها/درآميختنِ واقعيت­ با خيالات5، آشوب­ اندازی­ ها، غيرمنطقی6 بودن­ هايش و نيز حسادت ­ها، «به ‌خود ورداری»­هايش، وَد ـ وَد کردن ­ها، و ... چشم ­پوشی کنی. بايد مدام با او حرف بزنی و درد دل کنی و هم­چون «شَمشُون»7، دليرِ «تورات»، رازهای درونی خود را برايش فاش کنی تا در زمانِ مناسب/نامناسب، بر ضد تو از آن ­ها، سوء استفاده کند. بِه ­چَپی تو بغلش، باهاش قهر کنی و بعد از قهر کردن، يک دسته‌گُل براش بخری و به او هديه بدهی و ستايشش کنی. برايش بی ­دستِ «دستفشان» و بی ­پایِ «پادوان» باشی. چابکی شگرف، دليری چُست، به ‌مهر (نسبت به اشخاصی که او دَهِشِ محبت دارد) آهو و به‌ کينه (نسبت به اشخاصی که او دَهِشِ کينه دارد) شُتُری تندرو باشی. دست ­ـ ­پُختَش را دوست داشته باشی. پول بِش بدی، پول بِش بدی، پول بِش بدی، باز هم پول بِش بدی و باز هم پول بِش بدی. موافقش باشی. مخالفش باشی، زبانم لال، گاه و بی ­گاه حتی فريبش دهی (و عجبا وُ حيرتا، که اين آخرین، از ديدگاه عليامخدره، اثبات عشق توست، بدو!!!).


ولی اما که؛ برای رضايتِ عمودِ لحمی به پوست ­بازی/ورزی، خيلی ساده، فقط کافی است برايش يا لُخت شوی يا با فريب­ های توان­ رُبا و شوخ ­چشمی­ ها و کرشمه­ های خ ـ ا ـ ص و خ و ا ص خودت، اجازه دهی تا لُختت کند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

4. زنان، در طول روز، در روابط بين ـ فردی و ارتباطات کلامی خود با ديگران، از 20000 واژه، ولی مردان از 7000 واژه استفاده می کنند.

5. نک. گذری به هـندوستان A Passage to India  نوشـته: «ادوارد مورگان فاسـتر» E. M. Forster  طنز/نوول/رومان­ نويس و ترانه ­سرای انگليسی.



اين رومان در سال 1924 منتشر شد و به زبان پارسی نيز برگردانده شده است. «ديويد لين» David Lean  سازندۀ فيلم ­هايی هم­چون «لورنسِ عربستان»، «پل رودخانۀ کوای» و «دکتر ژيواگو»، در سال 1984 فيلمی بر پايه همين رومان ساخت.
منتقدينِ فيلم، اين فيلم را بهترين اثر ديويد لين می­ دانند. 


6.  و با سماجت می گويد:


ـ «می دونم عسک نيست و عکس (فرتور) photogram است؛ ولی دلم می ­خواد بِگم عسک.» و برای پی ­بردن بيش تر به امرِ، غيرِ منطقی بودن زن:  


نک. ضميمه؛ يک پوست و دو هوا و؛ فيلم هشت زن 8 Women  اثر François Ozon  فرانسوی. اين اثر با هنرمندی Catherine Deneuve   در سال 2002 بر روی پرده سينما آمد. اين فيلم برندۀ بسياری از جوايزه بين­ المللی نيز، شده است.



7. با لهجه غلطِ مُصطَلَح، و در تلفظ بين ­المللی، سامسون/سيمسون.




و

نک. کتاب مُقَدَس يا به ­پارسی پيمانِ کُهن (عهدِ عتيق/تورات)؛ سِفر (کتاب) داوران، سوره 16، آيه­ های 4 تا 23.

    * بزرگ‌ترين تفاوتِ عملياتِ پوست‌بازی/ورزی برای عمودانِ لحمی و سپرانِ شحمی در آن است که اولی فقط به فکر سَپوختن است و دومی در پیِ نوازش شدن. البته در پهنای وسعتِ گستردۀ بند بالا! و با در نظر داشتنِ آن­که پوستِ سپرانِ شحمی، بنابر پژوهش­ های روان‌شناسی تجربی بطور عموم، 10 درصد از پوستِ عمودانِ لحمی حساس ­ترند. و حسِ شنوايـی، ميدان حس بينايی و بويايی آنان نيز به‌همچُنين.
* بزرگ‌ترين خاصيتِ ازدواج برای زنان، در آن ­ست­ که زنان با تن به ازدواج دادنِ خود، پُرحرفی­ ها، ناشکيبائی­ ها، جزئی­ نگری­ ها، کژ/ناراست­ گوئی­ ها، کينه ­توزی­ ها، خودخواهی­ ها و قدرت ­طلبی­ ها/شرارت­ های8، خود را، به ­عمل می ­کشند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

8. اشاره ­ای به نمايشنامه «پدر» Fadren از اُگوست استريندبری August Strindberg  نويسنده/نمايشنامه نويس و نقاش سوئدی؛ پـردۀ دوم ـ صحـنۀ چهارم در گفتگوی بين کاپيتان (Ryttmästaren) با دکتر (Doktor Östermark) آن­جا که می ­گويد:

« ... زنان ناآگاهانه، به شرارت­ های فطری خود افتخار می ­کنند!» اين نمايشنامه در سال 1887 نوشته شده است. 

و
* بزرگ‌ترين خاصيتِ ازدواج برای مردان، در آن­ ست ­که مردان با تن به ازدواج دادنِ خود، سکوت، ابلهی، ياغی­ گری، کژ/ناراست­ گوئی­، دشمن ـ صفَتی، خود ـ خواهی، غضب/ پرخاشگری را، می­ آموزند.9
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

9. اشاره­ ای به تراژدی «هَملِت» Hamlet اثر فنا ناپديرِ ويليام شکسپير؛ پـردۀ سـوم ـ صحنۀ اول در گفتگوی هَملِت با اُفيليا Ophelia، آن­جا که می­گويد:

« ... قطعاً تصـميم داری که ازدواج کنی. به­ مرد احمقی شوهر کن. مردان عاقل اصلاً زن نمی­ گيرند، زيرا می­ دانند که شماها ايشان را به­ چه حيوانات عجيب و غريبی تبديل می  ­کنيد و

نک. نمايشنامه «پدر»، از اُگوست استريندبری August Strindberg   (اشتباه چاپی رخ نداده است که نمايشنامه «پدر»، دوبار تکرار می­ شود؛ تأکيد از نويسنده است.).


* به آدمِ خوش ‌حساب بايد دو دفعه کون داد.





* به روباه گفتند:
«... ـ شاهدت کيست؟»
گفت:
«... ـ پوستم!»

* به شُتُرِ گفتند:
«... ـ پوستِت کجِه!»
گفت:
«... ـ کُجا­م راسسه!؟»







* به کُسان خُرم از آنم چو شَوند، راحت جانم،
      عاشقم بر همه کُس­ ها،
                 که شدند جام جهانم 
* به هر پوست که دادی، به همان پوست گرفتی.

* پادشاهی را سه زن بود. پارسی، تازی و اروپايی.
شبی نزدِ زنِ پارسی خفته بود، از او پرسيد:
«... ـ چه هنگام است؟»
زنِ پارسی گفت:
«... ـ هنگامِ سحر است.»
گفت:
«... ـ از کجا می­ گوئی؟»
گفت:
«... ـ از بهرِ آن­ که بوی گُل و ريحان برخاسته و مرغان به تَـرَنُم درآمدند.»
شبی ديگر، نزدِ زنِ تازی بود. از وی هم، اين پرسش نمود.
او در پاسخ گفت که:
«... ـ هنگامِ سحر است. از بهرِ آن­که مُهره­ های گردن ­بندم سينه ­ام را سرد می ­سازند.»
شبی ديگر، نزدِ زنِ اروپايی بود. از وی پرسيد.
اروپايی در پاسخ گفت که:
«... ـ هنگام سحر است؛ از بهرِ آن­که مرا ريدن گرفته است.»10
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

10. با الهام از: کليات عبيد زاکانی، مصحح عباس اقبال، بدون تاريخ انتشار، از انتشاراتِ بنگاه نشر کتاب، ص 302، با تغيير مختصری در عبارات و نشانه­ گزاری.


      * پشم ­های پوستِ پيشکشی را نَشمُرَند!
* پوست آن­ است که خود سَپوزد،
                 نه آن­که کامکار بگويد
* پوست از پا درازتر، به ­خانه برگشت.
* پوست است، نه جان­ است، که آسان بتوان داد.
* پوست اگر اهل است، «کار» سَهل است.
* پوست‌بازی بهايی ­ست که سپرانِ شحمی می پردازند برای آن­ که ازدواج کرده­ اند و ازدواج وجهی‌ ست که عمودانِ لحمی بايد بپردازند برای آن­ که پوست ‌بازی کنند.







      * پوست بالای پوست بسيار است.
* پوست بر اندامم راست شد.
* پوستِ بلند، بِـه از بامِ بلند.
* پوست به‌‌فرمان بودن.
* پوست به پوست می­رسد، کوه به کوه نمی ­رسد.
* پوست به زنگ بودن.
* پوست به پوستِ کسی شدن.
* پوستِ بی­ گناه پایِ دار نمی ­رود، اما سَرِ دار می ­رود.
* پوستِ بی­ درزِ مريمه.11
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

11. طعنه به کسی ­ست که تعريف/تمجيد از نجابت زن يا دختری کند. چه که گفته ­اند:« ـ پوستِ مريم مُقدس بی درز (باکِره) بوده است.»


     * پوست تا پوست نشسته­ اند.
* پوست تا لاست نَشِه، تو سولاخ نمی ­لِه.12
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


12.  گفت ­و گوی جدّی پسر شش سالۀ خودم، با دختر پنج ­سالۀ همسایه.


     * پوست توی کفشِ کسی کردن.
* پوست جایِ پوستِ باباش گذاشته! اِ، يعنی ميگی که با نَنَه­ ش بعله؟
* پوستِ دخترخالته‌، بُکُنی پاته، نَکُنی پاته.
* پوستِ راستش زير سرِ شما. ببخشيد،‌ زير تَـهِ‌ شما.
* پوست زيرِ بغل من نگذار.






* پوستِ سالم در پوست سالم است.
* پوست شد و به زمين فُرو رفت.
* پوستِ شکسته وَبالِ لُمبَره!
* پوستِش بوی قورمه‌ سبزی ميده!
* پوستِش به اين حرف ­ها بدهکار نيست.
* پوستِش بِه پُشتِش نمی ­رسه.






* پوستِش پوست ­ها ديده است.
* پوستِش خروس می ­خواند!
* پوستِش مثلِ پوستِ خِرسه؛ هرچی به­ ماليش، کُلُفت ­تر ميشه!
* پوستِش مَحَکه.
* پوستِش وُ رویِ کولش گذاشت و رفت.
* پوستِش وُ گـُم کرده، پیِ «جوشنِ13»ش می­ گرده!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


13. نک. افزوده­ها.

* پوست قوّت گيرد از پوستِ دِگر،
                 پوست ­ورز کامل شود از پوست ­ورز
* پوستِ کسی را به سينه زدن.
* پوست که نيست، جون در عذابه.
* پوست لایِ درزش نمی­ره14!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


14. مثل پوست عذرا و
نک. افزوده­ ها.


      * پوست‌مان توهَم رفت.
* پوستم براش غش رفت.
* پوستم تکان خورد.
* پوستم خبردار شد.
* پوستِ مرد مَحَکِ اوست و ايضاً پوستِ زن هم مَحَک اوست.
* پوستم سوت کشيد.
* پوستم ضعف رفت.
* پوستِ مُفت از عسل هم شيرين­ تره.
* پوستِ نقد بِه از حلوایِ نسيه.
* پوستِ نه ­طلبيده مُراده!
* پوستم واسش شور می­زنه.
* پوستی که انجير می ­خوره، نوکش کجه.
* پيکاسّو  Pablo Picasso  نقاش معروف اسپانيايی می­ گويد:
«... ـ فقط دو نوع زن وجود دارد، اَقدَس و اَنجَس». [و اَقدسان در آسمانند].
* تا پوست دارم، پوست می ­شکنم.
* تا خم نشوی، پوست به پُشتت نه ­تَپانند.
* تفاوتِ کُسِ عصبانی با کيرِ عصبانی در آن است که کُسِ عصبانی بدونِ فکر، وراجی می­ کند و کيرِ عصبانی بدونِ فکر، دست به عمل می‌زند.
* تفاوتِ زن و تروريست در اين خلاصه می ­شود که با تروريست می­شود مذاکره کرد، ولی با زن نه. به همان­گونه که شاعر ناليده است:
«کيرا؛ ادبی کُن، کُسِ بد ـ خو را»
و
به همان­گونه دوباره گونه، شاعره ناليده است:
«کيرا؛ ادبی کُن، کُسِ بد ـ بو را»
* تفاوت کيرِ جوان با کيرِ پير در آن است که اولی سعی می­ کند خيانت نکند، ولی نمی ­تواند و دومی سعی می­ کند خيانت بُکند، و می­ تواند. و اما:
تفاوتِ کُس جوان با کُس پير در آن است که اولی سعی نمی­ کند خيانت کند، ولی می­ کند و دومی سعی می­ کند خيانت بُکند، ولی نمی ­تواند.
* تکه بزرگش، پوستِش شُد.
* تماسِ بينِ دو نيمکرۀ مغزِ زنان 30 در صد بيش‌تر از مغزِ مردان است؛ به­ همين دليل، آنان می ‌توانند در آنِ واحد، هم آرايش کنند، هم به وراجیِ تلفنیِ خود ادامه دهند و هم «کراواتِ» شوهرِ خود را مرتب نمايند، بدونِ آن­ که آدامس جويدنِ خود را فراموش کنند. و اين امر برای مردان از «نشدنی»­هاست.







* تمامِ آتيش­ ها، از پوست بلند ميشه. 



      * تمام فتنه ها، زیر سر پوسته!
* تویِ دعوا، پوست خيرات نمی‌کنند.
* جايی‌که کُس و کون نَبُوَند، دستان15 بُوَند!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


15. ياوری برای عمودانِ­ لحمی.


* جايی‌که کير نيست، بادمجان16 پهلوان است! 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


16. ياوری برای سپران شحمی. خيارچنبر هم، همچُنين. و کدو را نيز، فراموش نکنيد.


* جوش نَزَن نَنَه، کُست خُشک ميشه!
* جوش نَزَن نَنَه/بابا، کونت خُشک ميشه!
* جوش نَزَن بابا، کيرت خُشک ميشه!




* جهان و هرچه در آن هست، برای انسان انديشمند هَزل، و برای انسان احساساتی و جدّی اندوهی ­ست بزرگ، بهمين خاطر دموکريت17 خنديد و   هراکليت18 گريست. 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
17.دموکريت: Democritus فيلسوف يونانی، بانی علم اتم که افلاتون Platon قصد داشت آثار او را آتش زده و نابود سازد.
18. هراکليت: Heraclitus فيلسوف يونانی که تأثيری ژرف بر انديشه ­های هگل، نیچه، هايدگر و لنين گذارد.




* چالشِ پوستِ عاملِ فاعل، در فرايند زمان:
دوران کودکی؛ جیش، بوس، لالا.
دوران نوجوانی؛ جیش، بوس، مالش، لالا.
دوران بزرگسالی؛ جیش، بوس، روش، توش، دوش، لالا. و
دوران پیری؛ جیش ـ جیش، سرفه، گوز، لالا.



کیریشتوف پوستتوفسکی

پوست­شناس ساکن کشور 

پوستستان



ویرایش جدید 2019/04/27

ادامه دارد ...